دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که...... پایان خوش
دختر لوند و جذابی که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این آقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون... هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره... چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یک جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هر دختری و دختر قصمون هنوز دلش با اونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و آتشین...
_سوگل ...پیس ...پیس ...سوگل برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست ... مثل همیشه گدا بود ...خاک تو سر خرخونش .... پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم : _گه بگیرنت ....خسیسِ خر خون .... همونجور که سرقایم کرده ام رو از پشت سارا (نفر جلوییم)بالا می اوردم با خانم اکبری چشم تو چشم شدم ... با چشمهای درشتش که پشت عینک ته استکانی قدیمی روی صورتش باباغوری به نظر می رسید بهم چشم غره رفت .... کمی خودم رو جابجا کردم و سعی کردم به هیجان دیدنش و لو رفتنم مسلط بشم ....