دانلود رمان خدمتکار عمارت از نویسنده لعیالام کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، صحنه دار، اربابی، بزرگسال، اروتیک
تعداد صفحات: 1010
خلاصه رمان: دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که…… پایان خوش
قسمتی از رمان خدمتکار عمارت :
ااینکه دختر مذهبی نبودم ولی خب خط قرمزایی هم داشتم ولی از ترس اینکه شغلمو از دست بدم همین اول کار بااجبار اونو پوشیدم و بعد از کشیدن نفس عمیقی باپاهای لرزون از اتاق دراومدم بیرون و به طرف جایی ک اون خدمه گفته بود رفتم با ورودم به آشپزخونه برخلاف تصوراتم هیچ نگاهی بع سمتم سوق پیدا نکرد و همه کاملا بی تفاوت به ادامه کارشون میرسیدن. تا اینکه اون خانومه چشش بهم افتاد مث اینکه بزرگ اینا بود به سمتش رفتم و بعد از توضیح وظایفم مشغول به کار شدم
واقعا روز خسته کننده ای بود. ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۲شب و نشون میداد همه رفته بودن و تنها من بودم که تو آشپزخونه مونده بود برای شستن ظرفا خیلی دوست داشتم ارباب عمارتو ببینم ک وقتی گفتن ارباب اومده همه از ترسشون اینور اونور میدوییدن تاهمه چی بع نحوه احسنت باشه ولی خب اونقد کار سرم ریختن ک وقت نشد سرمو هیچ بخارونم/: باخستگی از آشپزخونه دراومدم یع لحظه دلم خواست برم و تواین عمارت یع چرخی بزنم.
واقعا جای قشنگی بود لعنتی مثل موزه بود… باقدمای اروم به همه جای عمارت سرک کشیدم حالا نوبت بالا بود میترسیدم منو کسی ببینه فک کنه دزدم بااین وجود باز ترسو کنار گذاشتم و باقدمای اروم به طرف پله ها رفتم وقتی بالارسیدم به همه جا سرک میکشیدم تا اینکه صدایی نظرمو جلب کرد باترس سمت اون صدا رفتم. چخبره اینجا دختره یجوری داد میزد انگار دارن کتکش میزنن لعنتی ازلای در به زورنگاه کردم وای خدای من …
خدا کنه که تا فردا منو یادش بره با استرس خودمو رسوندم به اون لونه موشی ک بهم داده بودن اتاق خدمتکارا طوری بود که همه تو یه راهرو تو اتاقکایه کوچیکی مث من بودم با اتاقای روبرو هم خداروشکر هم اتاقی ندارم ک منو دیده باشه الان ک تو این وضعم. با استرس سر بالشت گذاشتم سعی کردم فراموش کردم بجاش به این فکر کردم ک فردا حتما باید برم چن تیکه لباسمو از خونه جمع کنم.
دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که...... پایان خوش