دانلود رمان هیژا از نویسنده مهری هاشمی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات: 5044
خلاصه رمان: ژیار، مردی کُرد است که برای محافظت از مادر و برادر کوچکاش در برابر پدر ستمگرش، ناچار شغل تاریک اجدادش را میپذیرد – شغلی که جز مرگ و خون چیزی برایش ندارد. اما وقتی در یک درگیری، همسر و فرزندش کشته میشوند و خودش به کما میرود، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند. سالها بعد، در آسایشگاه روانی بستری است تا اینکه ورود زنی مرموز به نام ماهلین، سرنوشت او را دوباره به جریان میاندازد …
قسمتی از رمان هیژا :
روزهای تکراری بدون مامان اینارو فقط تونستم با یه وسوسه بگذرونم، وسوسهی ورود به اون اتاق و دیدن بیمار مجهول الهويه… یه ماهی گذشته بود و من اینقدر نقشههای مختلف رو واسه وارد شدن به اون اتاق از سر گذروندم که گذر زمان رو اصلاً متوجه نشدم. توی یه ماه گذشته آسایشگاه در آروم ترین حالت ممکن به سر میبرد و این یعنی سر رفتن حوصلهی یکی مثل رعنا که همیشه دنبال دردسره. -وای ماهلین اینقدر خسته کنندهای حال آدم بد میشه. نگاهم رو ازش گرفتم و بیاهمیت وارد راهرو شدم که دنبالم اومد و بیشتر غر زد: باورم نمیشه چطوری با دختر آرومی مثل تو که هیچ هیجانی تو زندگیش نداره رفاقت میکنم.
وسط راهرو ایستادم. با نگاهی به اطراف و راحت شدن خیالم از نبودن کسی گفتم: میخوام وارد به هیجان بزرگ بشم که باید واسه رسیدن بهش کمکم کنی. لبش رو تر کرد و نیشش تا بناگوش باز شد. -چی، بگو ببینم؟ کمی مکث کردم. نمیدونستم کارم درسته یا نه فقط اینو میدونستم کنجکاوی رسماً داشت دیوونهم میکرد. -میخوام برم توی اتاق دویست و هفت. هین بلندش توی فضای ساکت راهرو پیچید و همزمان باهاش تلفن زنگ خورد که سارا جواب داد. بازوش رو گرفتم و به عقب کشیدم تا صدا به گوش سارا هم نرسه. دوست خوبی بود اما این موضوع شوخی بردار نبود که بشه راحت پیش همه جارش بزنیم.
-منطقهی ممنوعه میدونی یعنی چی؟ همتی اولتیماتوم داده! شونهای بالا انداختم و بیخیالتر نگاهم رو از چهرهی درهم سارا که احتمالاً داشت واسه ورود بیمار جدید اطلاعات میداد گرفتم. -داده باشه من میخوام برم، یه چیزی توی این اتاق منو سمت خودش میکشه رعنا میدونی که من اصلاً آدم کنجکاوی نیستم ولی اون اتاق… با خشم بازوم رو چنگ زد و تکونم داد. -حرفشم نزن ماهلین این یه کارو از سرت بیرون کن. با صورت جدی خیره به چشمهای متعجبش و اون خط چشمهایی که کاملاً متقارن بود گفتم: خودت هیجان خواستی، حالا کمک میکنی یا نه؟ اینبار از اون حالت کمای لحظهای بیرون اومد و لبخند مسخرهای زد، باور نمیکرد …
ژیار، مردی کُرد است که برای محافظت از مادر و برادر کوچکاش در برابر پدر ستمگرش، ناچار شغل تاریک اجدادش را میپذیرد – شغلی که جز مرگ و خون چیزی برایش ندارد. اما وقتی در یک درگیری، همسر و فرزندش کشته میشوند و خودش به کما میرود، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند. سالها بعد، در آسایشگاه روانی بستری است تا اینکه ورود زنی مرموز به نام ماهلین، سرنوشت او را دوباره به جریان میاندازد ...