دانلود رمان باران بهاری از نویسنده بهار کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات: 751
خلاصه رمان: دختری که بارِ سنگینِ تنهایی را بر دوش میکشد، اما برای آنهایی که در زندگیاش ماندهاند، پناهگاهی استوار میسازد… دختری که در میانِ شکستنهای پنهان، همچون کوه ایستاده است و اشکهایش را تنها بادها میبینند… با هر قدمِ راسخش، دنیای عزیزانش را نورانیتر میکند، غافل از اینکه خودش نیز گاهی نیاز دارد به آغوشی گرم پناه ببرد… دختری که گمان میکند قلبش از احساس خالی شده، ولی هنوز در سکوتِ شب، زمزمههای عشق را میشنود …
قسمتی از رمان باران بهاری
صبح ساعت ۶ بیدار شدم با آرامش دوشی گرفتم و رفتم پایین. میخواستم صبحانه بخورم که مامانم گفت: مگه امروز نباید برین آزمایش؟ -چرا.. الان امیر میاد دنبالم. مامان با مهربونی گفت: خوب دخترم برا آزمایش باید ناشتا باشی عزیزدلم… با حسرت نگاهی به میز صبحانه کردم و گفتم: یه لیوان آبم نباید بخورم؟ -نه دخترم هیچی. سرمو تكون دادم و گفتم: باشه پس من برم آماده شم… -برو دخترم. بعد که ازمایش دادی بیا خونه صبحانه بخور… سرمو انداختم بالا و گفتم: نه مامان… امروز شنبهاس.. باید بعد از آزمایش برم کارخونه. خیلی کار دارم.. با نگرانی نگام کرد گفت: دخترم کاش تا عروسیت رفتن به کارخونه رو تعطیل میکردی.
با چشمان گرد شده به مامان نگاه کردم چشمامو بستم تا بر اعصابم مسلط بشم.. بعد از چند دقیقه چشمامو باز کردم گفتم: مامان اگه قراره بخاطره عروسیم از کارهام بیوفتم همین الان بهم میزنم این عروسی رو… مامان با تعجب نگام کرد. بعد اخماشو کشید توهم گفت: هیچ میفهمی چی میگی دختر؟ خیلی خوب برو بعدش کارخونه.. ببینم از این کارخونه چی میرسه بهت. من راه افتادم از اشپزخونه برم بیرون اما غرغر مامانو شنیدم. -حالا انگار خودش نره کارخونه تعطیل میشه گفتیم عروس میشه دست از کارخونه میکشه حالا برگشته میگه کاری نکن بخاطره کارخونه عروسیو بهم بزنم.. من چیکار… دیگه رفتم بیرون بقیه حرفاشو نشنیدم.
رفتم تو اتاقم نگاهی به گوشیم انداختم یه اس داشتم. امیر بود بازش کردم. -من تا ۲۰ دقیقه دیگه جلو خونتونم آماده باش. منم مثله خودش بدونه اینکه سلام کنم یا چیزی بنویسم فقط نوشتم: ok. بلند شدم موهامو شونه زدم جلو ایینه.. یه ارایشه مختصری همونقدری که وقتی کارخونه میرفتم میکردم رو صورتم نشوندم. بلند شدم. برا کارخونه همیشه لباسای تیره میپوشیدم. این عقیده رو داشتم که بعضی لباسهای رنگ روشن ادمو جلف نشون میده و از سنگینی آدم کم میکنه. برا همین برا کارخونه حد الامکان تیره میپوشیدم. یه مانتو قهوهای تیره برداشتم با شلوار جین مشکی لولهای پوشیدم. یه شال مشکی هم پوشیدم …