دانلود رمان تارگت از گیسو خزان کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات: 5392
خلاصه رمان: میران محمدی پسری سختگیر و متعصب نسبت به جنس مونث.. زخم خورده از اتفاقات گذشته زندگی.. در به در راهی برای رسیدن به آرامش.. برای زدن زخم مشابه خودش تو قلب باعث و بانی پریشونیش.. بعد از تلاش برای پیدا کردن شخص مورد نظر.. دخترشو پیدا میکنه.. میشه سوژه زندگیش.. دختری که باید تقاص مادرشو پس بده.. دختری ساده و سر به زیر که مناسب ترین گزینهاس برای سیبل هدف شدن …
قسمتی از رمان تارگت :
با رفتن میران محمدی و مهموناش.. نفهمیدم چه جوری لباسام و عوض کردم و حاضر شدم و زدم از هتل بیرون، دیرم شده بود و از این ساعت به بعد خودمم یه جورایی وحشت میکردم که پام و تو خیابون بذارم و معمولاً انقدری شجاع نبودم که تا هر ساعت دلم بخواد بیرون از خونه باشم.. به خصوص تو این خیابون خلوتی که از یه ساعتی به بعد به ندرت توش پرنده پر میزد و از اونجایی که حتی به اسنپ هم اعتماد نداشتم.. ترجیح دادم قدمهام و به سمت آژانس سر خیابون که دیگه تقریباً صاحبش منو میشناخت و رانندههای مورد اعتماد و چشم پاکش و همراهم میفرستاد.. هدایت کنم.. ولی هنوز انقدری از هتل دور نشده بودم که
شنیدن صدایی قدمهام و شل کرد. انگار یه نفر تو تاریکی سر کوچه وایستاده بود و قبل از اینکه برگردم سمتش دوباره صداش به گوشم خورد: اینورم خوشگل خانوم! شنیدن همین حرف کافی بود تا به مزاحم بودن این آدم پی ببرم و قدمهام و تند که نه.. کاملاً بدوئم سمت سر خیابون ولی.. انگار به همین راحتی که فکر میکردم نبود و اون آدمم قصد بیخیال شدن نداشت که دو سه قدم بیشتر نرفته از پشت کشیده شدم و دستی که روی دهنم نشست اجازه جیغ زدن و کمک خواستن و ازم گرفت! با این حال ساکت نموندم و تو همون حالی که نمیدونستم کجا ولی داشتم به عقب کشیده میشدم شروع کردم به تقلا و حتی گاز گرفتن
دست کثیفی که دور دهنم نگه داشته بود ولی.. از زوری که داشت مشخص بود که این فشارهای کوچیک من هیچ تاثیری روش نداره! در عین حال که به خاطر فشار دستش دور دهنم داشتم خفه میشدم.. از قلبی که داشت سینهام و میشکافت فهمیدم که چیزی به سکته کردنم نمونده و انگار زندگی همین امشب.. تو همین نقطه دیگه برام تموم میشه! کم نداشتم مزاحمهایی که تا به مسیری دنبالم میاومدن و بعد که میدیدن قرار نیست بهشون پا بدم راهشون و میگرفتن و میرفتن.. ولی تا حالا پیش نیومده بود یه نفر اینجوری خفتم کنه و با احتمال قطع به یقین بخواد… دخلم و بیاره.! من و تا همون کوچه خلوتی که …