خلاصه کتاب
دایان بی توجه به غرغرهای زن که مخاطبش قرار داده بود،قهوه اش را مزه مزه می کرد. -والا عمه جان دختره انقدر هار شده که انگار نه انگار من عمه شم، انگار نه انگار بزرگترشم، اگه می دیدی چه دادی کشید سرم جلو بقیه. با گریه ای که ساختگی بودنش حتی با آن چهره ی محزون هم بیداد می کرد، ادامه داد: دو سه روزه هرچی هیچی نمیگم، مراعاتش رو میکنم، میگم داغ داره، این هی بدتر میکنه، آدم چقدر ساکت بمونه!؟