دانلود رمان متهم رمانتیک از نویسنده لیلی محمدحسینی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 636
خلاصه رمان:
شبنم هفده ساله میداند که هفده سالگی ابدی نیست. با نگاهی آمیخته به تردید، چشمانش را به روی حقایق زندگی میگشاید… اما این بار، نور جهان در چشمانش کم فروغ میشود …
قسمتی از رمان متهم رمانتیک
شب و روز من با روزمرگی گره خورده بود. بعضی روزها بودن که بیخیال همه چیز ساعتها میخوابیدم و دوست نداشتم بلند بشم تقویم روز به روز ورق میخورد و بهار زیبا قصد رفتن کرده بود. من که به قول مامان بند یه گوشه نمینشستم حالا پنجاه قدم هم راه نمیرفتم و مثل مجسمه دراز میکشیدم و از بهار فقط جیک جیک گنجشکها رو توی ذهنم ثبت میکردم. گلهای شمعدونی من هم خشک شده بودن و من و مامان دل و دماغی برای رسیدگی به اونها رو نداشتیم. مامان خیلی زودتر از من خودش رو پیدا کرد و تلاشش برای برگردوندن من به زندگی شروع شد. تلاشی که متوجه میشدم خیلی وقتها به بن بست
میخوره و هیچ وقت هم دیگه رو سرزنش نمیکردیم. هم من اون رو درک میکردم هم اون میدونست این اتفاق یک مسئلهی جزئی توی زندگی من نیست. از آقای علیانی شکایت نشد. خانم علیانی که تا وقتی آخرین بار توی بیمارستان به دیدنم اومده بود نمیدونست راننده پسر خودشه به طور غیر مستقیم به مامان کمک میکرد و هربار با امید به مامان زنگ میزد و میخواست من رو برای معاینه به فلان کلینیک ببرن. داشتم میگفتم از آقای علیانی شکایت نشد. چون این کار كاملاً بیهودهای بود شاید مامان آدم باگذشتی باشه اما من اصلاً با گذشت نبودم ولی میدونستم که غل و زنجیر کردن به آدم دردی از دردم دوا نمیکنه. مامان
مدتی بود که مشکوک شده بود و قایمکی با کسی صحبت میکرد. با خودم فکر کردم این بار اگه بخواد ازدواج کنه لام تا کام حرفی نمیزنم. اون هم زن بود و از مردونه جنگیدن به مدت پونزده سال خسته بود ولی دلشوره داشتم نکنه با ازدواج فقط خودش رو از چاله به چاه بندازه. مامان کنارم نشست و گفت: میخوام یه چیزی بهت بگم. -جانم بگو؟ پشت دستم رو نوازش کرد و گفت: من این مدت خیلی فکر کردم خیلی به هردومون فکر کردم دیدم ما نمیتونیم این طوری پیش بریم من باید برم سر کار اما نمیتونم تو رو تنها توی خونه رها کنم میفهمی چی میگم؟ -بله. -آخر هفته صاحب خونهی جدید میخواد کلید اینجا رو تحویل بگیره …