خلاصه کتاب
تو خاطرهای زیبا و دستنیافتنی شدهای، گنجینهای که دیگر در دسترس نیست، تنها از دور میتوانم نظارهگرش باشم و با حسرتی شیرین، یادش را در قلبم زنده نگه دارم. شاید هرگز نتوانی همچون گذشته به من نزدیک شوی، اما همیشه در خاطرم جاودانی خواهی ماند... این رمان، داستان زندگی «برکه» و «یزدان» را روایت میکند؛ روایتی از عشق، اشتیاق و تلاشی سوزان در میانهٔ «خواستن» و «نشدن». خواندن این داستان، تجربهای تأملبرانگیز و دلنشین خواهد بود ...