خلاصه کتاب
هانا دانشجوی پزشکیه و واسه پایان نامش باید یک سال توی یه روستا به عنوان دکتر کار کنه، روستایی که توسط ارباب آدان مردی که همه ازش میترسن و حساب میبرن اداره میشه. مردی خشن و ترسناک که عقایدش کاملا با هانای ما فرق می کنه.. همه چیز با گیر کردنشون تو کلبه چوبی تغییر می کنه صیغه ای که بینشون خونده میشه زندگی هانارو زیرو رو می کنه ...