خلاصه کتاب
رین، مردی جذاب، مغرور و وارث احتمالی کلاب موتور سواران دود سیاه، از همان لحظهای که گابریلا پا به کلوپ گذاشت، حضور او را حس کرد. او دقیقاً همان زنی بود که همیشه در خیالاتش میدید. برایش نوشیدنی سفارش داد، فکر میکرد این شروع یک شب رویایی است... اما صبح روز بعد، تنها چیزی که در ذهنش میچرخید این بود: باید از این دختر محافظت کنم. چون به نظر میرسید گابریلا خودش را درگیر خطر بزرگی کرده بود ...