دانلود رمان دایاق از یامور.م کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۱۹۵۷
خلاصه رمان:
با بوی دود سیگاری که تو بینیم میپیچه سرمو آروم میچرخونم و نگاهش میکنم… خبری از اون ارسلان همیشه منظم و شیک پوش نیست اون مردی که باحالی به هم ریخته و لباسای چروکی که تو تنشه و معلومه هر چی دم دستش بوده پوشیده و اومده هیچ شباهتی به دامادی که مامان بین فامیل و آشنا پزشو میداد نداره… چنگی بین موهای آشفته خرمایی رنگش میزنه سرشو بالا میگیره تا نگاهم کنه که باهم چشم تو چشم میشیم …
قسمتی از رمان دایاق :
مامان این چند روز فقط در تدارک بود نه بخاطر خانواده دلگرم،
بلکه فقط و فقط بخاطر منفعتی که قرار بود از این وصلت بهشون برسه این همه بدو بدو و حساسیت به خرج میداد.
ولی من آروم بودم چون سرنوشتم مشخص بود و برای همین جنگی نداشتم باکسی…
نگاه آخرو تو آینه به خودم انداختم چند لحظه بغض کردم ولی سعی کردم خودمو جمع وجور کنم بالاخره روز آزادی منم میرسه…
نفس عمیقی کشیده و از اتاق خارج شده و از پله ها پایین رفتم…
حوریه چند پله بالا اومده بود انگار که مامان فرستادتش دنبال من.
با دیدنم ماشااللهی گفت و ذکری خوند و فوتش کرد سمتم…
لبخندی به روم پاشید: حوریه چشمم کف پاتون مثل همیشه خانم و با وقار…
لباسم پوشیده بود اونم به دستور مامان و بخاطر حضور خانواده دلگرم…
مامان فقط زمانی که خود جاوید بود حساسیتی در این مورد نشون نمیداد…
هم قدم با حوریه از پله ها پایین اومدیم…
مامان با اخمای درهم و بی تفاوت به ظاهرم بهم نزدیک شد…
شهره: میذاشتی فردا صبح میومدی پایین دختر دایی و عموهات هم اومدن…
سرى تکون دادم و به راه افتادم…
حوریه با گفتن با اجازه ای از ما دور شد و من میدونستم مقصدش مثل همیشه آشپزخونه ست…
مامان باهام هم قدم شد کنار گوشم شروع کرد به گوشزد کردن…
شهره: امشبم که بگذره و اون عقد کوفتی خونده بشه بابات دیگه خیالش راحت میشه…