خلاصه کتاب
ثریا، آن هنگام که تنها سه ماه از بارداریِ دخترش آنا میگذشت، همسرش را از دست داد. او، با بارِ سنگینِ تنهایی و مسئولیت، از گوران به تهران کوچ کرد و با دستمزد ناچیز معلمی، آنا را به تنهایی پرورش داد. سالها گذشت و آنا اکنون دختری سرکش شده است؛ دختری که گویی در برابر مادرش دیواری از سردرگمی کشیده است. ثریا، خسته و ناامید، احساس میکند تمام تلاشهایش برای نزدیکی به آنا، چونان آب در هاون کوبیدن بوده است ...