این خنده روانیش رو میشناختم، وقتی اختیار مغزش رو از دست میداد به این جنون میرسید! سینا وسط راه ایستاد. برگشت سمت بابا و گفت: – نه!؟ یعنی چی نه!؟ بابا باز خندید و گفت: – جنس خریدم! دیگه وقتشه من هم یه سری تو سرا باشیم! تا کی جنس بقیه رو آب کنیم! بلند شد و خودش رو کشید، بدون نگاه کردن به سینا گفت – یه ماه ازش وقت بگیریم جنس ها رو آب میکنیم و تمام!
سینا بساط رو همونجا گذاشت کف زمین و شاکی به سمت بابا رفت و گفت – تو همه جنس های منو مفت دادی رفت گفتی بدهی دارم! بابا خواست بلند شه و گفت – مفت کجا بود! جنستو فروختم سودتو دادم! سینا رسید بالای سر بابا و هولش داد پایین! داد زد – سود! اون چندرغاز رو میگی! بابا بازو سینارو کشید و زد تو گوشش! دوست نداشتم این صحنه رو ببینم . پشت یخچال قائم شدم. هر چند روز میفتن به جون هم بعد هم سر من خشمی که دارن رو خالی میکنن!
صدای داد و هوار هر دو بالا گرفت و صدای زنگ خونه با این داد و هوار ترکیب شد! هیچکدوم محل ندادن و صدای زنگ دوباره اومد . خواستم برم خودم در رو باز کنم که بابا داد زد – تو کجا ! سینا رو هول داد رو زمین و در حالی که خون بینیش رو پاک میکرد رفت سمت در. داد زد – جفتتون نمک به حرومید! برگشتم تو آشپزخونه و چای رو دم دادم. سینا زیر لب فحش بود که نثار بابا میکرد. صدای در اومد و بعد هم صدای رضوانی و بابا که وارد خونه شدن.