دانلود رمان انفجار تاج (دو جلدی نسخه اصلی) از نویسنده سمانه حسینی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، جنایی، پلیسی
تعداد صفحات: 201
خلاصه رمان: صحرا، دختر چشمهای خاکستری، حالا در گردابی از خودبیگانگی گرفتار شده. پس از دو سال و نیم، او به موجودی تبدیل شده که حتی تصویر خود را در آینه نمیشناسد. زیر سلطه مردی عرب که خشم قدیمی از عشق را در دل دارد، مجبور به همکاری است. اما آیا انتقامِ او، راه رهایی صحرا از این مرداب تاریک خواهد بود؟ و آن دختر بیگناه که ناخواسته به این داستان کشیده شده — آیا در لجن فرو خواهد رفت، یا مانند نیلوفر از تاریکی سر برمیآورد؟ …
قسمتی از رمان انفجار تاج
*صحرا* از روی تخت بلند شدم بیشتر از این خوابم نمیبره… باید ببینم جوابش چیه؟ بعد از یه دوش ده دقیقهای یه شلوار جین مشکی با یه پیراهن سفید آستین پفی پوشیدم و موهام رو پایین بستم از موهای بازم شدیدا متنفرم. نگاهی به ساعت کردم خیلی زود نیست؟ تازه ساعت شیشِ شاید خوابه؟ بیخیال از اتاق بیرون زدم و خودم رو با گل و گیاهای گلخونه مشغول کردم مدت زیادی نگذشته بود که صداش رو با فاصله کمی پشت سرم شنیدم: میبینم که بیخواب شدی… -من همیشه کم خواب بودم اینو باید به تو گفت!!! +من بلا استثنا ساعت پنج بیدارم… (سرم رو بردم نزدیک صورتش) نماز میخونی آقا پلیسه؟؟؟؟ چیزی نگفت و روی
صندلی نشست منم روبروش. -خب حالا چی شد؟ جوابشون چی بود؟ +اگه منفی باشه چیکار میکنی؟؟؟؟؟ -به انتخابشون احترام میزارم (به سمتش گردن کشیدم) و لوتون میدم…. +خب منم قصدت رو لو میدم…. -من نگران اون نیستم …. با یه بشکن حلش میکنم. +پس باید بگم با ابراز تاسف تو رو (به چشماش نگاه کردم) پذیرفتن… با غرور گفتم: این که از اولشم مشخص بود (ها جون عمهی نداشتت کی بود تا صبح بیدار بود) +خب حالا بیا نزدیک تر تا شرایط کار رو توضیح بدم و نقش تو… چون کار ما با تئاتر فرق زیادی نداره…. با هم پشت میز نشستیم و رایان جای همیشگیش بود فقط تینا جاش خالی بود که حس کنجکاویم گل
کرد و گفتم: تینا ناهار نمیخوره؟ +کی گفته؟؟؟ سهم تو هم میخورم…. به سمت صداش برگشتم که دیدم تو درگاه در قرار داره با لباسهای بیرون پس جایی بوده که دیر کرده ولی کجا؟؟؟؟ معمولا تینا و رایان همیشه با هم میرفتن بیرون. بیخیال این سوالها شدم و قاشق رو از رو دستمال برداشتم و غذام رو خوردم …. چند روزی میشه خبری از این دوتا نیست… و تینا هم مثل من ازشون بیخبره… با این تفاوت که تینا دلتنگم هست… رفتم سمت اتاقش… همیشه دلم میخواست بدونم تو اتاقش چی پیدا میشه… حالا که نیست این بهترین فرصته… در اتاقش قفل بود ولی من خودم شاه کلیدم… با سیمی که آورده بودم اون قدر تلاش کردم …