دانلود رمان کاربلد از نویسنده جنیکا اسنو کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات: 112
خلاصه رمان: قراره بهش ثابت کنه مردان واقعی چطور از زنانشان حمایت میکنند… سابین: تا قبل از هیوگو، درک نمیکردم وقتی مردی با احترام و مسئولیت از تو مراقبت کند، چقدر زندگی میتواند زیبا شود. حضورش همهچیز را دگرگون کرد …
قسمتی از رمان کاربلد
نشسته رو به روم، توی پنجاه سالگی، ولی اینقدر جذاب، اینقدر محکم، نگاهش… تاریک، مرموز، مردونه و انگار همهی وجود منو از بره. -یه چیزی برات دارم. راست نشستم و گفتم: واقعا؟ -يه كادوي فارغ التحصیلی. از جا بلند شد و دست کرد تو جیبش. گفتم: لازم نبود چیزی بخری… همین که پا شدی اومدی اینجا، خودش کلیه… -بيا اینجا سابين. نفهمیدم کی بلند شدم و رفتم سمتش لحن صدای جدی و مردونهش، همون یه جمله داشت منو از درون متلاشی میکرد. جعبه رو باز کرد و دستبندی که توش بود نفسم رو برید. یه دستبند الماس بود و نه از این ارزوناش… کاملا معلوم بود کلی هزینه کرده. قبل از اینکه بتونم جلوی زبونمو بگیرم،
گفتم: خیلی خرج کردی، هیوگو. نگاهم رفت سمتش. داشت نگام میکرد. -منظورم این بود که… مرسی خیلی قشنگه. دستبند و درآورد. نور افتاب خورد به الماسها و طوری برق انداختن که انگار برق واقعی ازشون رد میشه. اومد جلو و مچ دستمو گرفت. تو چند ثانیه، دستبند رو بست دور دستم نگاهم پایین بود خیره به اون سنگای درخشان که رو پوستم میدرخشیدن. پرسید: خوشت اومد؟ هر چند از نگاهم مشخص بود عاشقش شدم. لبخند زدم و گفتم: خیلی ممنونم، واقعاً. لبخند زد و سر تکون داده از واکنشم خوشش اومده بود، معلوم بود. نگاهش از صورتم پایین رفت، رفت سمت گردنم. ناخوداگاه دستمو بردم رو گردنبند پر کوچیکی
که همیشه گردنم بود. اروم گفت: هنوزم میندازیش، بعد این همه سال. گفتم: هیچوقت درش نیاوردم. واقعیت بوده ولی قصد نداشتم اینطوری صادقانه بگمش. گفت: خوشحالم اینو میشنوم، سابین. سکوت بینمون نشست. نه از اون سکوتای معذب، ولی به حس عجیبی توش بود. نگاه هیوگو بهم پر از توجه بود، ولی نه از نوع معمولی حس میکردم پشت اون نگاه یه چیز دیگست. چیزی که خیلی بیگناه نبود منم که دیگه اصلا بهش به چشم به دوست خانوادگی نگاه نمیکردم. ممکن بود اونم همین حسو بهم داشته باشه؟ يا من دارم دیوونه میشم که فکر میکنم ممکنه اونم جذبم شده باشه؟ بالاخره گفتم: برم حاضر شم بعد میتونیم بریم؟ …