آرنگ راستگو مردی ۳۳ ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبیند و جدا میشود تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک ،مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته است، آرنگ بطور کل عشق به زن ها رت در خودش کشته است. دست سرنوشت او را با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکند ...

ماهورا شمس، دختری از جنس قدرت، که به دنبال قاتل خواهرش است، آیهان زرنگار، مردی از جنس غرور، به دنبال انتقام از خاندان شمس! دست تقدیر آنها را به هم وصل می کند، ماهی می‌داند، آیهان می داند و آن دو از سودای عشق خود را به ندانستن می زنند …

درناز، بدلیل جدایی و ازدواج مجدد پدر و مادرش تنها زندگی میکند، او که در مدرسه تدریس میکند برای نزدیکی به محل تدریسش به شهرکی که مدرسه در آن واقع بود نقل مکان میکند، در همان ابتدا منوچهر جوان نا اهلِ محله برای او دردسرهای به وجود می آورد و با مزاحمت های وقت و بیوقت خود آرامش را از درناز می‌رباید ...