دانلود رمان مستی از نویسنده فاطمه کاکاوند کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجباری
تعداد صفحات: 205
خلاصه رمان: دیاکو، درگیر جنگ برای پس گرفتن داراییهایش است. در این میان، دختری را میدزدد که سالها زیر نظر او بوده. حالا هر دو درگیر بازی خطرناکی شدهاند که پایانش برای هیچکس مشخص نیست …
قسمتی از رمان مستی
رفتم توی اتاقم دراز کشیدم روی تختم ولی خوابم نمیبرد همش دیاکو و اون دختره نرگس میومد توی ذهنم قیافهی سگه و پاس کردنش میومد پشت چشام رو میگرفت. صدای گوشیم اومد پیام از یه ناشناس بود. _بیداری؟؟؟ حتی نذاشت جواب بدم زنگ زد با تردید بوقای آخر تماس بود که جواب دادم. +مستانه مهرانم. _چرا این وقت شب زنگ زدی. +نگرانت بودم والا دیاکو زنگ زد یجوری حرف زد فک کردم پیششی و بخواد اذیتت کنه. _گوه میخوره شهر هرته اذیتم کنه من به پلیس میگم خانوادم اونقدی پول دار هستن بزنن بکشنش و پول دیشو بدن. +خوبه خداروشکر که پیشش نیستی ولی اگه دیاکو اومد پیشت بهم بگو. _شمارمو از
کجا آوردی. +مهم نیس شبت خوش. قطع کرد ولی ذهن من تازه وصل شده بود دیاکو کیه؟؟؟ چرا فک میکنه حقش رو بابام برده؟؟ مهران چطوری شمارم رو داره؟؟ سرم داشت میترکید بلند شدم و رفتم پایین و مسکن خوردم وقتی خواستم وارد اتاقم شم وحشت سراسر وجودمو گرفته بود حس میکردم دیاکو پشت دره اروم دستگیره رو کشیدم پایین و نگاهی به اتاق نیمه روشنم کردم و گوشی رو برداشتم و به مهران زنگ زدم. بوق اول جواب داد. +مستانه نگران نباش زنگ زدم خونس این روانی. _دارم از ترس زهره ترک میشم. +نگران نباش بخواب بهت قول میدم نذارم بیاد سمتت بیادم خودم نمیذارم کاریت داشته باشه من عین یه
برادر واقعی پشتتم. _ممنون. +شبت بخیر. قطع کردم. ای ریدم وسط این زندگی…. داداش.… ای واقعا ریدم من داشتم فک میکردم شوهرم باشه یا حداقل رلم نه داداشم. بزور خوابیدم… روزها همین طور روتین پیش میرفتن بابا اینا بالاخرا بعد از یک ماه خوش گذرونی میخواستن فردا برگردن و من خیلی خنثی بودم حتی دلم میخواست همونجا بمونن چون هیچ سودی برام ندارن و فقط فریدهی بیچاره باید سرکوفتای مامان رو بشنوه. تنها ترس و نگرانیم بابت مدارک کارخونه و سند ویلا و زمینا و بیمارستان و کلا داراییهای بابا بود که من دو دستی تقدیم دیاکو کردم. مث هر روز صبح بیدار شدم و اول به نشمین زنگ زدم، دوستی که …