دانلود رمان آشوبگران از نویسنده بانوی آتش کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی، غمگین
تعداد صفحات: 198
خلاصه رمان: دختری از تبار طوفان، از تبار زخم، از تبار اندوه. و در سکوت، برای تقدیر سیاهش مینالد. در این میانۀ آدمیان چه میجوید؟ چه سرنوشتی در کمین اوست …
قسمتی از رمان آشوبگران
سر قبر مامان و بابا و نازی نشسته بودم و داشتم سنگ قبرا رو با آب گلاب میشستم و اروم اروم اشک میریختم و باهاشون صحبت میکردم. من: مامان، بابا، نازی میدونم که الان اینجایید و دارید منو میبینید. امروز چهل روز از اون تصادف لعنتی میگذره و من چهل روزه که بیتابتونم. دلم براتون خیلی تنگ شده. برای آجی گفتنای نازی، برای بابا که همیشه بهم میگفت دختر بابا و برای مامان مارال که همیشه بهم میگفت ناری و من همش حرص میخوردم که چرا دیگه به نازی یادش داده بود… خیلی نامرديد منو تک تنها اینجا ول کردید و سه تایی رفتید بهشت. اصلا هم به فکر من نیستید که اینجا تک و تنها چیکار میکنم. مامان.. بابا..
نازی.. بعد شما نارینه دیگه خوشحال نیست… بعد شما نارینه تا آخر غمگینه تا روزی که دوباره شمارو ببینه تا روزی که دوباره چهار نفره شاد و خوش حال کنار هم زندگی کنیم… همینطور که داشتم گلارو روی قبرشون پرپر میکردم مثل ابر بهار هم گریه میکردم توی این چهل روز اصلا غذا نمیخوردم و تنها با اصرارای زیاد پانیذ فقط دو تا قاشق میخوردم. خیلی لاغر شده بودم و صورتم دیگه اون شادابی قبل رو نداشت… با صدای یه نفر که اسمم رو صدا زد به عقب برگشتم و به صدرایی که حالا کاملا مشکی پوشیده بود خیره بودم. صدرا: تاکی میخوای هر روز بیای اینجا و اشک بریزی… هااا…. من: تا روزی که برم پیش خانوادم… صدرا: چرا چرت میگی
نارینه ها؟ این حرفا چیه تو فقط داری با این کارات اونا رو عذاب میدی همین…. من: صدرا تو نمیتونی من رو درک کنی باور کن که نمیتونی چون توی یه شب کل خانوادت رو از دست ندادی صدرا برو بزار به حال خودم باشم. صدرا: بلند شو حداقل تا خونه برسونمت بلند شو.. کلید تو در انداختم و وارد خونه شدم. وارد خونهای که بوی مامان بابا نازی رو ميداد. بغض بدجور داشت خفم میکرد…. اجازه دادم تا راحت سرازیر بشن. رفتم توی اتاق و جلوی کمد نازی نشستم و به عکسی که چند وقت پیش با هم گرفتیم و اونم زده بود به در کمدش خیره شدم… نازی خیلی بچه بود اون حقش نبود که به این زودی بمیره… آجى كوچولوی من …