دانلود رمان رین (جلد اول از مجموعه کلوب موتور سواری دود سیاه بدون سانسور) از نویسنده Meg Jackson کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات: 357
خلاصه رمان: رین، مردی جذاب، مغرور و وارث احتمالی کلاب موتور سواران دود سیاه، از همان لحظهای که گابریلا پا به کلوپ گذاشت، حضور او را حس کرد. او دقیقاً همان زنی بود که همیشه در خیالاتش میدید. برایش نوشیدنی سفارش داد، فکر میکرد این شروع یک شب رویایی است… اما صبح روز بعد، تنها چیزی که در ذهنش میچرخید این بود: باید از این دختر محافظت کنم. چون به نظر میرسید گابریلا خودش را درگیر خطر بزرگی کرده بود …
قسمتی از رمان رین
“…منظورم، حسِ بدی نداری؟ که همچین کسی باشی، یا هر چی؟ تمام وقت کارای مجرمانه.” هنوز روی تخت دراز کشیدهام. ساعتها دقیقهها میگذشتن در حالیکه از همه چیز و هیچ چیز صحبت میکردیم. داشت در مورد دود سیاه بهم میگفت، کلوبش. بنظر میاد که به اندازهی کافی بهم اعتماد کرده _یا حداقل به اندازهی کافی براش تهدید بحساب نمیام_ که منو در جریان بعضی از جزئیات عملیاتشون بذاره. “خب، نمیدونم، باید مواظب خودت باشی. خوشم نمیاد کارای بد بکنم، ولی اگر کسی بخواد بدیای به تو بکنه خب.. بهتره که به حد مرگ بهشون مشت بزنم، فکر کنم. ما واقعا پسرای بدی نیستیم ما اون بیرون نیستیم که
به بچهها مواد بدیم. لعنت، ما مواظب فروشندههای موادیم، میدونی؟ که گیر نیفتن، من مثل رابین هود بودن میبینمش.” رین با چشماش نیمه بسته گفت. تعجب کردم از اینکه تا این حد صریح بوده، فکر کنم زیادی بیخطر بودم براش. “خب، كنت میتونست چیزای زیادی در این باره بگه” با خنده گفتم. رین با گیجی بهم نگاه کرد. “نمیتونه؟ اره حدس میزنم تا زمانی که تو این زندگی قرار نگرفتی حق زیادی نداری که بخوای چیزی بگی…” (م: به خاطر اینکه kant و can’t تلفظشون مثله هم رین گیج شده) “نه، نه، نه، ‘نمیتونه’ کنت. مثله، امانوئل کنت. فیلسوف بوده” گفتم و سعی میکردم سرگرم شدنم رو مخفی کنم. رین با
کمی دلخوری نگاهم میکرد. “فلاسفه هیچ فایدهای ندارن، حرافهای بزرگ. هیچکدوم از کاراشون، اگر از من بپرسی، فایدهای ندارن” گفت و ناراحت بنظر میومد که دربارهی چیزی که نمیدونه بهش بگن این برداشت رو از رین گرفتم که اون عادت نداره با خانمهایی که در مورد موضوعی بیشتر از او اطلاع دارن حرف بزنه مگر در مورد رنگای رژلبها. “خب فکر کنم درسته” گفتم، تصدیق میکنم که فلسفهی شخصی یک موتور سوار مدرن هیچ ربطی به مشاغل دیرینهی المانی نداره. “در مورد پلیسای این اطراف چطور، بهرحال؟” پرسیدم، به جرمی فکر میکردم، به دوستای پلیسش، به اینکه انگار تمامِ زندگیم رو خودشون کنترل میکنن. کمتر از معجزه نبود …