دانلود رمان آخرین بت از فاطمه زایری کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۷۵۲
خلاصه رمان:
قصه از عمارت مرگ شروع میشود از خانهای مرموز در نقطه ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیداکردن محمولههای گمشده دلار و رفتن به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری میکند تا لاشه رویاهای مدفون در برف و خونش را از تقدیر پس بگیرد. در حالی که ردپای سرگرد امیرمهدی رَها، بر برفهای خونین، جا مانده و برچسب “پلیس خاطی” هر لحظه بیشتر به این نام وصل میشود؛ به نام مردی که یکروزی در گذشته بوی نان گرم میداد و حالا مدتهاست که کنج سلول انفرادیاش، بوی خونِ آدمیزاد میدهد!
قسمتی از رمان آخرین بت :
فردای همان روزی که دست رضوان شکسته بود عارفه سادات در خانه عزیز را زد و جعبهی شکلاتی را به من رساند،
و گفت که امیر مهدی صبح زود آن را خریده و سپرده بود تا به دست من برساند.
امیرمهدی بالاخره برایم شکلات خریده بود و من دیگر بهانه ای برای گله کردن از او نداشتم.
حتی بهانه ای برای دیدنش نداشتم.
سرنوشت چند وقتی با دلم راه نیامد و هرکاری که کردم دیدارم با او به چند برخورد تصادفی و کوتاه خلاصه شد.
رضوان میگفت سرش شلوغ است و در کارش گره ای افتاده که تمام مدت به آن رسیدگی میکند.
اوضاع طوری بود که امیرمهدی حتی نمیرسید تا رضوان را برای چکاپ به بیمارستان ببرد و همیشه یا عارفه سادات همراهش میشد و یا حانیه.
حتی پیش آمده بود که چندباری من و فاضل او را تا بیمارستان برسانیم و در این مدت،
فاضل بیشتر از امیرمهدی به کارهای بیمارستان رفتن رضوان کمک کرده بود.
برای همین اسمش از روی زبان عارفه سادات نمی افتاد!
او چند روز بعد از اینکه رضوان بالاخره گچ دستش را باز کرد،
من و فاضل و عزیز را به علاوهی خانوادهی خاله مهری برای شام به خانهاشان دعوت کرد تا تشکری کرده باشد؛ خصوصاً از فاضل و حانیه!