دانلود رمان پیچ و خم عشق از نویسنده زهره جهانبخشی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 178
خلاصه رمان: عشق اجباری یا عشق نافرجام… مسئله اینجاست! در میان تلاطم عشق، چه انتخابی درست است؟ دختری که راه عشق ورزیاش غیرمنتظره بود. برایش دوری راحتتر از وصال بود. این داستان، روایت عشقهایی است که همدیگر را میجویند، اما تقدیر آنها را به هم نمیرساند… قصهٔ ما دربارهٔ نازگل و اشتیاق سوزانش است. آیا او به خواستهاش میرسد؟ با نازگل همراه شوید؛ این داستان ارزش خواندن دارد. اگر سرنوشت خاموش بماند، شاید بتوانم راه درست را انتخاب کنم …
قسمتی از رمان پیچ و خم عشق
“سهیل” انگار با صدای فریادم از خواب بیدار شدم. گلوم میسوخت.. خشکی دهانم اولین چیزی بود اذیتم میکرد. به دنبال یه لیوان آب بودم لیوان رو از روی میز برداشتم یک نفس سرکشیدم… حالم که جا اومد کابوس چند دقیقه پیش یادم اومد… شمیم رو صدا میزدم تقلای من زیاد میشد تصویر شمیم کمرنگ تر. من دلیل این خوابهای آشفته را نمیداستم… اما میدونم این روزا حالم خوبه. با نازگل قراره زندگی جدیدی شروع کنم… اصلا شاید دوستش داشته باشم. مگه من حق زندگی کردن ندارم. اطمینان دارم خوشبخت میشم با کسی که دوستم داره… یک روزی برای همیشه فراموشت میکنم شمیم!! عکسشو از روی
میز برداشتم انداختم داخل جعبه، یک روزی ازدواج کنم همهی خاطراتم رو فراموش میکنم... سرم گرم کارم بودم این چند وقت شرکت پیشرفت چشمگیری داشته… من و هومن در احداث شرکت زحمت ها کشیدیم. صدای باز شدن در اومد هومن بود که گفت: سهیل گوشت به من باشه. نگاهش کردم گفتم: بگو کار دارم. گفت: فرداشب تولدمه. گفتم: میدونم. ادامه داد: مازیار گفته غزل ترتیب جشن رو داده… مثلا سورپرایزه! همونطور که چشمم به مانیتور بود گفتم: تعجب نمیکنم چون پارسال بازم براتون جشن تولد گرفت… نگرفت؟ هومن با عجز گفت: خب من نمیخوام غزل برام جشن بگیره مگه من بچهام… یا نامزدشم…
میخوام جشن توی خونه خودم باشه تا بتونم دوستام رو دعوت کنم. به شوخی گفتم: ای توی روحت تو آدم نمیشی. مخاطبهای خاصت یکی دو تا نیست که. هومن گفت: حالا اون به کنار… من میگم بهشون چی بگم بگم تشریف بیارید خونه غزل جشن تولدمه. با خنده گفتم: واقعا تو آدم نمیشی. مگه دلت جای چند تا عشق داره. با شیطنت گفت: هزارتا. بی هوا گفتم: غزل که دوستت داره چرا اون رو انتخاب نمیکنی خوشبخت میشیها!؟ هومن جدی جواب داد: من نمیتونم با کسی که علاقهای بهش ندارم برم زیر یه سقف از اون گذشته اخلاق خاله رو که نگو پوستمو میکنه… توی فکر فرو رفتم یعنی من میتونم خوشبخت بشم …