دانلود رمان همخونه از نویسنده جنیکا اسنو کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات: 100
خلاصه رمان: “برندن” سالهاست سعی کردهام احساساتم را مخفی نگه دارم، اما حالا که مگان زیر همین سقف است—تنها چند قدم از تختخوابم فاصله دارد—کنترل کردن خودم غیرممکن شده. حقیقت این است که وقتی پای مگان در میان باشد، اصلاً نمیخواهم خودم را کنترل کنم. من عاشق او هستم …
قسمتی از رمان همخونه
“مگان” «همه چی خوبه؟» نگاه کردم به برندن. «آره، میتونم کارای تمیزکاری رو جمع وجور کنم.» یه خنده کوتاه هم زدم اونم یه لبخند نصفه نیمه بهم زد که دلم لرزید. گوشیش زنگ خورد از جیبش درآورد و یه نگاه بهش انداخت. چند ثانیه بعد، با یه آه گذاشتش کنار. «اتفاقی افتاده؟» سر تکون داد. «نه چیز خاصی نیست. هانتره، میخواد بریم بیرون یه چیزی بخوریم. ولی حسشو ندارم.» دوباره بهم نگاه کرد و لبخند زد اونجوری که برق تو تنم دوید. «فکر کردم بشینیم یه چیزی از نتفلیکس پیدا کنیم با هم ببینیم.» دلم یه جوری شد از این پیشنهاد «آره خوبه» فقط نمیدونم چرا صدام این قدر نفس نفس زده بود. «فقط یه دوش
سریع بگیرم، بوی کار میدم.» خندیدم و سر تکون دادم. باید جلو دهنمو میگرفتم ولی مگه میشد وقتی زیر یه سقف با برندن زندگی میکردم بهش فکر نکنم؟ تازه راستش به بخشی از وجودم اصلا نمیخواست این فکرارو پس بزنه. هم خونه شدن باهاش اون جوری که فکر میکردم نبود تو همین مدت کوتاهی که این جام با این که تو خونه خودش بودم و داشتم وقت و خلوتش رو اشغال میکردم هیچ وقت ازش بیاحترامی ندیدم بر عکس مهربون بود، با ملاحظه بود. و خب با اینکه همیشه همین شکلی بود فکر میکردم شاید با من به کم متفاوتتر رفتار کنه. آخرين بشقاب رو گذاشتم توی ماشین ظرفشویی یه قرص تمیز کننده
انداختم توش و درشو بستم. طبق قراری که با خودم گذاشته بودم هم غذا درست کرده بودم هم داشتم جمع میکردم با اینکه سر کار میرفتم و درس میخوندم تلاش میکردم به قدر توانم تو کارای خونه کمک کنم و اگه بخوام راستشو بگم از این کارا خوشم میومد. یه حس صمیمی توش بود یه جوری انگار با هم یه تیمیم، یه جور شراکت. همه چی عجیب خوب به نظر می رسید و اعصابم از این خورد بود که شاید دارم خودمو گول میزنم شاید هیچ چی بینمون نیست. اما واقعا هیچی نیست؟ به نگاههایی که گاهی یواشکی بهم مینداخت فکر کردم به اون حسی که بینمون جریان پیدا میکرد. همین چند دقیقه پیش هم احساس کردم که داره …