دانلود کتاب بوته زار از علی محمد افغانی کامل رایگان
ژانر کتاب: عاشقانه
تعداد صفحات: 400
خلاصه کتاب:
چه خاطره ها و سرگذشت ها که چون به قلمی نیاساییده و برصفحه دفتری زیور ثبت به خود نگرفته در زیرغبار ایام مدفون گردیده و به مرور از یادها رفته است ریگی در برکه بیندازید و داثره ای را که پدید میآید بنگرید. که چگونه گسترش می یابد و سپس بی سروصدا در فاصله ای دورتر محو میگردد. زندگی نیز با حوادثی که همه روزه برای هر کس داره داستان گوی یک روند و بی وقَفه همین معنی است. عبور مورچه ای است از کنار یک پِشته خاکی اگر چه جای پایی هست و موران بعدی به بوی همدیگر از روی همان جای پا به سوی دانه میروند لیکن چه اهمیت دارد دقیقه ای دیگر همه چیز همان است که اول بود.وزش نسیمی کوتاه در سطح زمین هر ردپائی را از میان برده و به دست نیستی ازلی سپرده است.
قسمتی از کتاب بوته زار:
یدی پسر گندوش اگر هنوز پیش بشرو باشد اولین کسی است که همین امشب و نه دیرتر، خبرت را به کارگران همه آسیابها و همچنین صاحبان کرد و فارس آنها برساند چون تو خودت خواسته ای و در این تصمیم نمی خواهی سر سوزنی کوتاه بیائی، من هم حرفی ندارم که امتحان بکنم. کاسه از آش داغ تر نیستم و می خواهم ببینم واقعاً چه پیش می آید دنیا محل تماشا است. ببینم از این موضوع تو بیشتر پشیمان می شوی یا من.
علی رغم این گفتار، با خود اندیشید نه، این غیر ممکن است هنوز می توانم با او حرف بزنم و به راهش بیاورم. توی راه که به شهر می رویم، رودخانه قره سو و پالایشگاه نفت را خواهد دید. مخزن های غول آسای جای نفت که برق نقره گون آنها چشم را از فاصله های دور خیره میکند. اما حالا از ترس هواپیماهای آلمانی با رنگهای آلا پلنگی خاکستری استتارشان کرده اند. ردیف زنجیره ای حلبهایی که برق می زنند و در ارتفاع بالا روی ریل می روند تا بعد از پر شدن از نفت و لحیم در هاشان برای حمل به اطراف مملکت آماده گردند این منظره ها سرگرمش کرد. اعتمادش که همه حرفها بر سر آن است به من جلب خواهد شد.
حرکت نمی کردند. یک هفته پیش از آن در ملایر که بود شنیده بود که کارگران شرکت نفت به سبب کمی دستمزد و بدی شرایط کار دست از یادش آمد که پالایشگاه خوابیده بود و حز ریل ها کار کشیده و اعتصاب کرده بودند. خبر مانند بمبی در تمام منطقه غرب صدا کرده بود مسئله ای بی نهایت حساس و حیاتی بود و چه بسا که شهر در این ساعت که او وارد میشد وضع عادی نداشت. در همان حال مطلبی شنیده بود که اطمینان نداشت راست باشد خدا خدا میکرد از بیخ و بن دروغ باشد. یکی از مانیزانی ها دوست او کا کاذبیح که حالا در کرمانشاه کار میکرد مردی که این روزها در هر چیزی زود آتشی میشد به پشتیبانی از اعتصابیون در انبار غله حرف هایی زده و به کارگران پیشنهادهایی کرده بود گفته به بود به