چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه. که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو بشه ! که باعث شروع رابطه ای ممنوعه میشه رابطه ای که شروع ماجراست...
زندگي كيتي برنر عالي است؛ آپارتماني در لندن، و پستهاي اينستاگرامي خيلي باحال. خب، واقعيت اين است كه او در اتاق اجارهاي كوچكي زندگي ميكند كه حتي كمد هم در آن جا نميشود، هر روز رفت و آمد وحشتناكي را تا محل كارش طي ميكند، شغل اداري دونپايهاي دارد، و در واقع آن زندگياي كه در اينستاگرام به اشتراك ميگذارد، زندگي خودش نيست. اما يك روز روياهايش به حقيقت خواهد پيوست، اينطور نيست؟ تا اين كه اين زندگي نه چندان عالي با اخراج شدن او از سوي رئيس بسيار موفقش، ديميتر، از هم ميپاشد. تمام آرزوهاي كيتي نقش بر آب ميشوند. او به ناچار به خانهاش در سامرست نقل مكان و در كسب و كار طبيعتگردي مجلل به پدرش كمك ميكند. سپس ديميتر و خانوادهاش براي تعطيلات جا رزرو ميكنند، و كيتي فرصتي كه بايد را مييابد...
قصه سه دختر است که همدیگر را خواهرانه دوست دارند، اما روزگار برای آنها خواب های بدی دیده، آیا آنها با دنیا یکی می شوند و راه بی وفایی پیش می گیرند؟؟؟؟ (در این رمان هیجان آنقدر زیاد است که از خواندنش دل نمی کنید، فقط کافی است خواندنش را شروع کنید) پایان خوش.
دلیا دختری که بعد از مست دستگیر شدن، مجبور به همخونه شدن با پسرعموی دخترباز و عیاشش که نامزد داره میشه و یک شب وقتی مست میکنن حامله میشه و…
پسری عیاش و خوشگذرون که با دوستش آمریکا زندگی میکنه و با وجود پولهایی که ماهیانه پدرش براش واریز میکنه بدون هیچ زحمتی به تفریحا ت مختلفش میرسه تا اینکه مجبور میشه به ایران برگرده... و دختری که از بچگی کار کرده تا خواهرش در آرامش زندگی کنه. آشنایی این ها شروع یک قصه اس... ی قصهی پر پیچ و خمی که قراره یک داستان جدید لابلای زندگی دو شخصیت، با دو سطح اجتماعی متفاوت باشه؛ پسری از تبار ثروت و عیاشی و دختری از تبار فقر و سختکوشی... قراره گاهی بخندیم، گاهی اشک بریزیم... و در کنارش شاید بتونیم خیلی چیزها یاد بگیریم.