دانلود رمان عسرت (تصادف عشق) از نویسنده آتنا امانی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات: 212
خلاصه رمان: دلیا دختری که بعد از مست دستگیر شدن، مجبور به همخونه شدن با پسرعموی دخترباز و عیاشش که نامزد داره میشه و یک شب وقتی مست میکنن حامله میشه و…
قسمتی از رمان عسرت :
هردو بیخیال چشم بستند و بخاطر بی خوابی دیشبشان در ثانیه به خواب رفتند. چند ساعتی در سکوت مطلق استراحت کردند. ساعت نزدیک های دوازده ظهر بود که دخترک با صدای زنگ درب بیدار شد. دستان عضله ای و بزرگ آراد دور شکمش پیچیده بود و سرش در گردنش جا خشک کرده بود. هولزده بلند شد و آراد را صدا زد. زنگ که دوباره به صدا درآمد با استرس جیغی کشید و از جا ایستاد. درحالی که به سمت آیفون میرفت، نالید. – پاشو الان یکی میاد، میبینه! آراد به بدنش کش و قوصی داد و بیپروا پچ زد. – ببینن، تو تخت مادر بچه هامم دیگه.. معده دخترک بهم پیچید و دلش تیر کشید. از زمانی که فهمیده بود، عکس العمل بدنش چندین برابر شده بود.
مرد بلند شد و به سمت مبل رفت، روی مبل نشست و خمیازه ای کشید. – لاقل چایی بیار. بشکنی درهوا زد و به سمت آشپزخانه دوید، دوتا فنجان طرحدار برداشت و سر پر چایی ریخت. داخل سینی مسی جای داد و از آشپزخانه بیرون رفت. با اخم مصنوعی به کسرایی که درحال احوال پرسی با آراد بود، سلام کرد. – کسرا تویی؟ کلید نداشتی مگه. کسرا به سمت دخترک رفت و دستی به سرش کشید. – نه جوجو او به اتاقش رفت و آراد با اخم خیره ماند. صمیمیت پیش از حدشان به مذاق مرد خوش نیامده بود. – برگرد عمارت بی مقدمه گفته بود و دلیا سری به نفی تکان داد. – نمیام. تکخند عصبی زد و غرید. – دلی به همه میگم اونشب چجوری اومدی زیرم!
با چشمان گرد شده خیره مرد شد، دلش گرفت؟ خیلی. آدم بود و اشتباه کرده بود، چرا در سرش می کوبید. – چرا باهام اینطوری میکنی؟ مگه تو آدم نیستی؟ از جا بلند شد و با سمت دخترک که چشم هایش پر شده بود و نوک دماغش قرمز شده بود، رفت. دستش را از روی همان تاپ سفید نازک، نوازشوار روی شکمش کشید و کنار گوشش پچ زد. – باهام بیا.. کم آورده بود، درمقابل زیرکی این مرد اوی هارهاری هیچ بود. کمر صاف کرد و فاصله گرفت. عطرتلخ آراد بدجوری زیر دلش میزد. – چند دقیقه دیگه حاضرم گفت و به اتاقش رفت. با خودش فکر کرد که اگر بگوید، چه کاری انجام دهد؟ تاپ سفیدرنگ را از بدن کند که آراد بدو در زدن داخل شد و به سمتش رفت. دستانش را بند کمر برهنهاش کرد و بوسه ای روی سینه اش کاشت.
دلیا دختری که بعد از مست دستگیر شدن، مجبور به همخونه شدن با پسرعموی دخترباز و عیاشش که نامزد داره میشه و یک شب وقتی مست میکنن حامله میشه و…