دانلود رمان مغلوب شیطان از نویسنده فاطمه علوی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی، پلیسی
تعداد صفحات: 2252
خلاصه رمان: کارن مارشال، چهرهای شیطانی و غیر قابل پیشبینی، سرانجام به دام قانون میافتد. اما در زندان، سکوت مرموز و رفتارهای عجیبش همه را به این فکر میاندازد که شاید روانپریش باشد. رستا، دختر روانشناسی به خواست پدرش که پلیس است، وارد این بازی مرگبار میشود …
قسمتی از رمان مغلوب شیطان
قبل از اینکه اون مرد بهمون برسه نیشگون ریزی از بازوم گرفت و نزدیک گوشم پچ زد: این نیک مارشال… رئیس همون شرکت جهان نوین که گفتم… يه بيليونر واقعی رستا… نزدیک به ۲۰ شرکت دیگه داخل کشورهای مختلف داره. با شنیدن فامیل “مارشال” برای یک لحظه قلبم نزد و هوش و حواس از سرم پرید. محاله ممکنه که من این فامیل رو فراموش کنم چون این فامیل متعلق به شخصیه که به خاطرش با بابام بحثم شد و مقابلش ایستادم. به سختی نفس عمیقی کشیدم و ریههام و پر از هوای تازه کردم که نیک مارشال با قدمهای بلند خودشو به ما رسوند و مغرورانه رو به رو مون ایستاد که مات برده بهش خیره شدم. حالا
دلیل این آشناییت عجیب رو به خوبی درک می کردم این مردی که داشت با اون چشمای نافذش نگاهم میکرد، با کارن مو نمیزد. یعنی ارتباط و ریسمان تواصلی بین نیک، رئیس محیا و کارن دیوونهای که من میشناسم وجود داره؟ به نظرم قطعا آره! این شباهت… این فامیل مشترک… دروغ نمیگه! بلکه پرده از راز برمیداره. محیا که اوضاع رو مناسب دید لبخند پت و پهنی زد و با چابلوسی گفت: سلام آقای مارشال. نیک مارشال نگاهشو از من گرفت و به محیا دوخت. -سلام از اینکه میبینم دعوتم رو پذیرفتی و به مهمونی اومدی خیلی خوشحالم. -این چه حرفیه… من باید ممنون و خوشحالم باشم که شما من و لایق دونستید و
به همچین جایی دعوت کردید. در جواب محیا فقط نیشخند پر از تکبری زد. نه خواهش میکنی.. نه بابا اختیار داریدی هیچی! واقعا که عجب آدم مغروريه… دوباره نگاهشو به من دوخت و محیا رو مخاطب قرار داد. -معرفی نمیکنی؟ قبل از اینکه محیا فرصت کنه باز با چابلوسی کلمات رو کناره هم قرار بده من پیش دستی کردم و درست مثل خودش مغرورانه گفتم. -من رستا هستم. بدون اینکه دستش و دراز کنه لب زد: خوشبختم… منم که نیاز به معرفی ندارم… قطعا منو میشناسی. یه تای ابروم بالا پرید و پوزخند محوى كنج لبم سبز شد. -نخير… چرا باید بشناسم؟ جا خورد. یعنی مطمئنم تو عمرش تا به حال اینجوری قهوهای نشده بود …