دانلود رمان هایکا از الناز بوذرجمهری کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۳۰۷۹
خلاصه رمان:
-گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن، دختره رو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟ دستش را روی قفسه سینه اش میگذارد و کمی به عقب میرود.. -قلبم مچاله شده از پرپر شدن ناصرم.. چه میدونستم شب عقدش دسته گلم از دست میره؟ خانُم بزرگ با چشمان اشکی خیره حاجی میشود و دوبار روی پایش میکوبد. -بمیرم برای ناصرم.. حالا جواب دختره و خانوادش رو چی بدیم حاجی؟ سیاه بخت شد دختر مردم …
قسمتی از رمان هایکا :
با صدای ماهور که او را صدا میزد به آرامی چشمانش را باز کرد و خیره اش شد.
ماهور هنوز هم رنگ و رویش کمی به سفیدی میزد. در جایش نشست و سوالی نگاهش کرد.
-چیشده ماهور اول صبحی؟
-آقا هایکا مادرتون اومده گفتم بیام بیدارتون کنم.
ماهور گفت و منتظر جوابی از جانب هایکا نماند و از اتاق بیرون رفت.
رو به روی خانم بزرگ که روی مبل نشست و اشاره ای به سینی چای زد.
-مامان جان چایی بخورین از دهن میوفته!
خانم بزرگ نگاهی به عروسش انداخت و لبخندی زد. به گمانش ماهور کمی فرق کرده بود. فنجان چای را برداشت و کمی از آن را خورد.
-رنگ و روت چقدر سفید شده دختر، به خودت نمیرسی؟
ماهور با شنیدن این حرف خانم بزرگ، دستش کمی لرزید و فنجان را داخل سینی برگرداند. سعی کرد لبخند مصنوعی ای بزند.
-چرا مامان میرسم.. نگران نباشید.
خانم بزرگ میخواست سر بحث را باز کند، اما نمیدانست چطور بپرسد که ماهور را دلخور نکند.
– ماهور… من این رنگ پریدگی رو میشناسم دخترم ...