دانلود رمان بوم نقاشی از یاسی شریفی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: ۸۰۰
خلاصه رمان:
همه ما بوم های نقاشیای هستیم که دیگران ما را رنگ آمیزی میکنند.. اینکه آنها نقاش ماهری باشند یا نه دست ما نیست، تقدیر ماست. حالا یکی میشود سیاه و تاریک مثل شب و دیگری سفید مطلق! یکی قرمز خونی و دیگری آبی به رنگ آسمان… اما آن ابتدا همه بی رنگ بوده ایم… یا شاید بتوان گفت سفید… نمیدانم! اما هرچه بودیم حالمان خوب بود… پاک بودیم… خیالمان راحت بود… میدانی حتی آن بوم سیاه مثل شب هم گاهی دلش برای آن موقع هایش تنگ میشود… مطمئن باش! و شاید سفید مطلق عاشق سیاهی شب شد و چه درآمیختنی ست ترکیب این رنگ ها…
قسمتی از رمان بوم نقاشی :
سوز بدی می آمد. شال گردنش را دور صورتش پیچاند. امروز کلا روز بدی بود. مادرش هم جواب تلفنش را نداد.
کافی بود آن کافه هم بسته باشد. دیگر امروزش تکمیل میشد.
با عجله تاکسی گرفت و از او خواست کنار اولین کتابفروشی یا شهر کتاب توقف کند.
آینهی کوچکش را از کیف بیرون آورد و خودش را نگاه کرد. پوستش قرمز و خشک شده بود.. مخصوصا نوک بینی اش…
کمی کرم مرطوب کننده به دست و صورتش زد و دوباره شالگردن را دورش پیچید. سرمایی بود و نمیدانست.
بیشتر از ده سال بود که خودش را با اب و هوای جنوب وقف داده بود تحمل هوای سرد را نداشت.
جان به جانش کنند نازک نارنجی بود. اما با تمام این ها سرما را به گرما ترجیح میداد.
تنهایی پرهیاهو را شاید بیشتر از صد بار خوانده بود اما هر بار دلش با دیدن این کتاب سست میشد و باز میخریدش.
کلا خرید کردن حس دلنشینی به وجودش سرازیر میکرد.
کتاب خریدن به کنار همان یک کتاب تکراری تمام حس های بدش را از بین برد.
الان دیگر نامی و پانته آ جز کوچک ترین دغدغه هایش هم نبودند.
مسیر بعدی کافهی نزدیک به خانهی ماهدخت این ها بود…
اسمش را به خوبی به یاد داشت بوم نقاشی…