دانلود رمان شور عشق از نویسنده مریم پیروند کاملا رایگان
ژانر رمان: 713
تعداد صفحات: عاشقانه
خلاصه رمان: بردیا، پزشک مغرور و موفق، سالهاست عاشق غزل، خواهر ناتنیاش است. اما چون غزل از کودکی در کنار او بزرگ شده و همیشه او را “داداشی” خطاب کرده، حاجبابا (پدرشان) مانع ازدواج آنها میشود. یک شب، وقتی حاجی در خانه نیست، بردیا در لحظهای از ضعف به سمت غزل میرود، اما ناگهان حاجی بازمیگردد و با دیدن این صحنه، او را از خانه طرد میکند. پنج سال بعد، بردیا با نقابی از خشم و انتقام بازمیگردد تا درد این سالها را به غزل پس بدهد …
قسمتی از رمان شور عشق
دستام رو جلوی صورتم گرفتم و از ته دل بلند گریه کردم، اما نور چراغی داخل ماشین رو روشن کرد که باعث شد دستهام رو سریع بردارم و بعد صدای شخص مذکری که از بیرون ماشین به شیشه زد و گفت: بده ما هم ازش یه حالی ببریم اینجا تک خوری نداریم. فقط فهمیدم بردیا سریع و با شتاب منو به صندلیه کنار پرت کرد، دستگیره درای ماشین از دو طرف منو بردیا بالا پریدن، شانس کمی با ما یار بود که بردیا با توقفش همون اول قفل مرکزیه ماشین رو زده بود، تا به خودم بیام و بفهمم چی شده، با سنگ بزرگی تو شیشه ماشین کوبید، شیشه ماشین شاسی بلند و مدل بالای بردیا با این ضربه چند ترک بزرگ برداشت اما کامل نشکست،
بردیا استارت زد. من تموم این مدت که رو هم رفته به پنج ثانیه طول نکشیدن فقط هنگ و گیج بودم، اما با این صداهای بیرون و خطراتی که داشت تهدیدمون میکرد جیغ میکشیدم، جیغ پشت جیغ، ضربه دوم رو به شیشه زد، بردیا سریع سرم رو به پایین خم کرد و متوجه شدم دستش روی سر و قسمت صورتم رو حصار کرده تا مورد آسیب اون خرده شیشهها قرار نگیرم، شیشه ماشین خورد شد و بردیا با سرعت ماشین رو به عقب حرکت داد، سرعتی که لاستیکای ماشین هم پا به پای جیغهای من جیغ میکشیدن، صدای فحشای زشت اون عوضیها که ظاهراً سه تا گرگ درنده بودن به گوشم میرسید، سرم رو بالا نیوردم، جیغ میزدم و میگفتم:
بردیا برون… تورو خدا فقط گاز بده اینا ما رو تیکه تیکه میکنن… بردیا گاز بده… تو اون هیاهو و ترسای شدیدم برای اولین بار این اولین بار بود که بعد این همه سال و نفرتش از من شنیدم که در جواب گریه و جیغایی که از روی ترس شدیدم سر میدادم با ملایمت و مهربونی گفت: باشه عزیزم… نترس… نترس غزل من کنارتم نمیذارم هیچ اتفاق بدی برات بیفته… از اون جاده خاکی با سرعت سرسام آور و وحشتناکی میروند صدای موتور سیکلتا رو میشنیدم و مرتب به عقب نگاه میکردم که از بین خاک ایجاد شدهای که از لاستیکای ماشین بلند شده بود مشخص نبود دقیقاً چقدر از ماشینمون فاصله دارن… بردیا سرعتش رو یهو کم کرد …