دانلود رمان خاموشی از نویسنده مریم پیروند کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 1252
خلاصه رمان: امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوهی برادرش ازدواج کنه در حالیکه خودش کس دیگهای رو دوست داره و با رابطهی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زنداداش بیوهش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حاملهست بهش اجازه نمیده بچهشو سقط کنه و …
قسمتی از رمان خاموشی :
پلک زدم و اشک هام چکیدن و میون موهام گم شدن و من هنوز به سقف تیره خیره بودم. پیام دیگه ای رسید. خواستم پیامش رو باز نکنم و نخونده پاکش کنم اما دل زبون نفهمم مگه این حرف ها حالیش بود. بیداری عزیزم؟ اگه بیداری به پیامم جواب بده، قصه ی ما اینجوری به سر نرسیده سلما یادته گفتم عشق وقتی عشق باشه هیچوقت حال و هواش از سر آدم بیرون نمیره؟ تو همون حال و هوایی که هیچوقت تموم نمیشی برام. فردای اون شب امیر حافظ باز هم زنگ زد، پیام داد و التماس میکرد جوابش رو بدم، از دستش عصبی بودم و به خودم میگفتم: مرد متاهلی که شب ها آغوشش رو برای زنش باز میکنه
چرا باید برای من انقدر بیتاب باشه. به سرم زد برم پیش حاج رحمان و از کارهای زشت پسرش براش بگم ولی گفتم بذارم اول ماهان بیاد تا نظر اونم بفهمم. پشت سر هم زنگ میزد عاصی و کلافه دست هام رو روی سرم گذاشتم و داد زدم دست از سرم بردار لعنتی. همون لحظه نظامی از اتاقش بیرون اومد خیلی کم باهاش حرف میزدم و بیشتر اوقات گفتگمون هم در مورد کار بود البته اگه اون دوبار پیشنهاد دادنش رو برای صرف شام به بیرون نادیده میگرفتم. با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: طوری شده؟ بی حواس نه محکمی همراه با تغیر و اخم گفتم و به جون لب هام افتادم.
الکی هم کاغذای روی میز رو هی روی هم میذاشتم و هر کدوم رو چند بار چک میکردم تا خودم رو مشغول به کار نشون بدم. دوباره گوشیم زنگ خورد و وقتی برای چندمین بار تماسش روی گوشیم افتاد جلوی چشم های کنجکاو نظامی گوشی رو خاموش کردم و پرتش کردم روی میز، نیم نگاهی به نظامی کردم، با ابروهای بالا برده و یه جور تعجب موذیانه داشت نگاهم میکرد تازه فهمیدم با کیفی که توی دستش گرفته قصد رفتن داره دو ساعت زودتر از زمان پایان کاری آقاء. تشریف میبرین آقای نظامی؟ تلنگری زدم تا هر چه زودتر از مقابلم بگذره و بره.
امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوهی برادرش ازدواج کنه در حالیکه خودش کس دیگهای رو دوست داره و با رابطهی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زنداداش بیوهش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حاملهست بهش اجازه نمیده بچهشو سقط کنه و ...