دانلود رمان تاوانی که حقم نبود از نویسنده صفورا یارمرادی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 326
خلاصه رمان: شوکا دختری است که گمان میکند عشق حقیقیاش را یافته؛ همان مرد رویاهایش، همان شاهزادهی سوار بر اسب سپید. اما چه بسا که نمیداند شاهزادهی واقعی زندگیش سالهاست در کنار اوست، نزدیکتر از آنچه تصور میکند. او قدرش را ندانست و او را پس زد، دل شاهای مهربان را شکست، غافل از اینکه در دام عشقی اشتباه گرفتار شده… و اینبار، تله را همان کسی گذاشته که به او عشق میورزید …
قسمتی از رمان تاوانی که حقم نبود
تو حال و هوای خودم بودم و کسی حرف نمیزد.. جو سنگینی بود.. به بیرون نگاه کردم که دیدم از شهر خارج شدیم.. چشمام گرد شدن. به شروین نگاه کردم.. لبخند گندهای روی لبش بود.. _شروین.. کجا میریم؟ چیزی نگفت.. استرسم بیشتر شد.. ایندفعه با لحنی که داد میزد ترسیدم گفتم: شروین چرا نمیگی کجا میریم.. بهم نیم نگاهی کردو گفت: عه چرا ترسیدی خانومم … از من میترسی مگه؟ بهم اعتماد نداری واقعا؟ خودمو جمع و جور کردم.. چته شوکا چته؟ چرا ترسیدی؟ این شروینه شروین.. کسی که قراره باهاش ازدواج کنی، کسی که چند ساله دوستین و هیچوقت از خط قرمزات رد نشده. باز داشتم با بیاعتمادیم
ناراحتش میکردم. بنابراین لبخندی زدم و گفتم: نخیر کی گفته؟ فقط کنجکاو شدم. پوزخندی زد: هه آره.. کلافه ادامه داد: خستم کردی شوکا… بسه دیگه… داری شورشو در میاری.. این چند سال که باهات دوستم تا حالا کاری بر خلاف اراده تو کردم؟ .. دستتو میگیرم دستمو پس میزنی… میارمت بیرون میترسی.. یبار با اجازه خودت دستتو بوسیدم بعدش تا یه هفته باهام سرسنگین بودی… خسته شدم از دستت… شرمنده خواستم چیزی بگم که دستشو بالا آورد و اجازه نداد… سرمو انداختم پاین و ترجیح دادم چیزی نگم ترسیدم بدتر بشه… حق با اون بود.. من زیادی ترسو بودم… بیحرف دور زد و به سمت شهر حرکت کرد… سرمو تکیه
دادم به پنجره و توی فکر فرو رفتم… بغض داشت گلومو فشار میداد… بعد از نیم ساعت کنار ماشینم نگه داشت… پیاده شدمو درو بستم… تا برگشتم که خداحافظی کنم پاشو رو گاز فشار داد و از کنارم با سرعت رد شد… وارد خونه شدم و به مامان سلام دادم … بعد از یکم پرس و جوی معمولی رفتم توی اتاقم و درو بستم… به در اتاق تکیه دادم و بغضم ترکید و اشکام روی گونم سرازیر شدن… شروین: کلافه مشتی به فرمون کوبیدم، لعنت به تو دخترهی احمق.. بازم نقشم نقش بر آب شد… میتونستم بزور وادارش کنم اما خیلی ریسک بود… باورم نمیشه چند ساله بخاطر این دختر پاستوریزهی بدبخت دارم وقت خودمو تلف میکنم …