خلاصه کتاب
بهش میگن گورکن، یه قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره... تشنه به خون و زخم دیدست... رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه... چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست... حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک بکشه! و با چهرهی واقعی او آشنا بشه... حکم میگه که باید اسیر بشه، اسیر او اما...