دانلود رمان بانوی پاریسی ما از نویسنده دانیال معین الدین کاملا رایگان
ژانر رمان: اجتماعی، درام، عاشقانه
تعداد صفحات: 242
خلاصه رمان: در مزرعهای اشرافی در حومه لاهور، زندگی اربابان و خدمتکارانشان چنان درهم تنیده که گویی نظامی جداگانه دارد. روستاییان محروم چشم به الطاف ارباب دوختهاند، درحالی که جوانترها وسوسه شهرنشینی را در سر میپرورانند. این داستان، تصویری زنده از کشمکش میان سنت و مدرنیته است؛ جایی که هر تغییر کوچک میتواند نظم دیرینه را برهم زند …
قسمتی از رمان بانوی پاریسی ما
آخر هفته هارونی و همراهانش به سمت لاهور حرکت کردند؛ با رفیق سلیمه و بقیه. چند هفته بعد کاملیا به نیویورک برگشت اما سلیمه را با سفارش رفیق نگه داشتند. شاه خان حسابدار ارباب تصمیم گرفته بود به ارباب بگوید که این دختر «فاسد» و «بی آبرو» است. میخواست این کلمهها را به زبان انگلیسی بگوید و باید او را اخراج کنند اما حالا دیگر زبانش را نگه میداشت چون دلش نمیخواست با رفیق در بیفتد. یک شب قبل از خواب وقتی رفیق پاهای ارباب پیر را مالش میداد به حمایت از سلیمه شروع به صحبت کرد. -ببخشید ارباب میخواستم در مورد سلیمه که کلفت کامیلا خانم بوده خدمتتون عرض کنم که اون دختر فقیر و
بیچارهاس و شوهرش در واقع از اعتیاد از بین رفته و توی آشپزخونه به درد میخوره نونهای چاپاتی رو اون درست میکنه اگر شما یک جایی بهش بدین لطف و عنایت شما رو میرسونه. پیرمرد اصلاً به مسائل مربوط به خدمتکارها علاقهای نداشت – حتا متوجه نبود که آنها خارج از حوزهی او هم زندگی مستقلی دارند. -اشکالی نداره. یک روز رفیق جلوی اتاقش چمباتمه زده و روی اجاق برقی جوشاندهی برگهای بنگ کاشت خودش را درست میکرد که تخم آنها را از روستایشان در کوهستان آورده بود. سلیمه لب نیمکت جلوی در نشسته بود و پایش را تاب میداد. رفیق با قاشقی چوبی برگها را هم میزد و نگاهش به دیگچه بود.
مدتی بود که رفیق دیگر تلاش نمیکرد علاقهاش به سلیمه را پنهان کند. علاقهای که حالا دیگر دو طرفه هم شده بود. -این پخت و پز برای مرد مسنی مثل تو عجیب و غریبه. -تو آدم عجیبی هستی که مثل یک بره کوچولو دنبال این پیرمرد راه میافتی و این طرف و اون طرف میری، بیشتر چوپانها پسرهای جوونی هستن. -خواهش میکنم این حرفو نزن. سلیمه هرگز با این لحن ملایم صحبت نکرده بود. رفیق با چشمهایی خندان به او نگاه کرد، به قاشق اشاره کرد و گفت: حواست باشه وگرنه از این جوشونده به خورد تو هم میدم. -نه، خیلی ممنون. دو روز بعد ارباب هارونی برای شرکت در جلسهی هیئت مدیرهی استیت بنک، با هواپیما به راولپندی رفت …