خلاصه کتاب
در مختصاتی از مشرق، زنی با ظاهری از جنسِ غرور، بعد از مرگ همسرش از خانوادهی پدری طرد میشود و تنها و مستقل با دخترش زندگی میکند. قصه در مغرب اما راجعبه هنرمندیست از قماشِ احساس و رده مردانگی! که اسم و راهِ پدر را درک کرده. خاطرهای از کودکی، احساسی با قدمت یک رویا در قلب مهدیار به جا گذاشته و اورا وادار کرده با ازدواج و روابط عاطفی بیگانه باشد، تا اینکه درنهایت سرنوشت می چرخد و کودتایی پُر سروصدا آغاز میشود... عشقی ممنوع! از جنسِ رسوایی! زندگیِ مهدیار را دستخوش تغییر قرار میدهد ...