خلاصه کتاب
نارون، دختر رنج دیدهای که پس از سالها به روستای پدری بازگشته، در آستانهٔ ازدواج اجباری، به یاری بیبی مهربانش میگریزد و به تهران پناه میبرد. اما در میان آوارگیهایش، دل به عشقی ناامن میسپارد؛ عشقی که ویرانگرتر از تمام رازهای گذشتهاش است ...