دانلود رمان هزار و سیصد و سکوت از زهرا علیرضایی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۱۲۲۸
خلاصه رمان:
گرچه مغزم مسلسل وار دستور گریز صادر میکرد؛ اما دستم، جانِ بستنِ پنجره را نداشت. پنجره ای که ناجوانمردانه، در پس هوای یخ زده اش، رایحه لطیف عطر او را، مهمان اتاق کرده بود. نمیدانستم کدام از خدا بی خبری، به سلیقه شیرین خاطرات من، دستبرد زده و دارد آن سوی پنجره، بوی سال های گذشته را بر سر دلِ دلتنگ من میکوبد …
قسمتی از رمان هزار و سیصد و سکوت:
مسیر بازار این روزها خلوت بود برعکس روزهای قبل از عید درون بازار پرنده هم پر نمیزد.
تنها کسانی که در راستهی بازار فکر کسب و کار بودند و بی خیال جمعه من و شهراد بودیم و حاجی فریدون نقره فروش،
که با آن سن و سال اغراق آمیز و زنی که میگفتند در همان اوایل جوانی اش از دست داده، بعید میدانستم اصلا کسی را برای رفت و آمد داشته باشد.
به مغازه که رسیدم شهراد در حال بحث با مشتری بود.
زن و مردی که روی میز خم زده و سر در مانیتور فرو برده بودند.
مرد داشت غر میزد که: نه منظور من از نیم دایره این شکلی نیست.
شهراد که به نظر کلافه میآمد، نفس عمیقی کشید.
-برادر من مگه چند جور نیم دایره داریم آخه؟
زن آرام پرسید: اگه عکس اون میزی که مد نظرمونه برای شما بیاریم میتونید عیناً همون رو بزنید؟
صدای زن به شدت آشنا بود آن قدر آشنا که لبهی تیزش شکم خاطراتم را درید و دل و جگرش را بیرون ریخت.
با آن صدا چه حرف ها که نشنیده بودم!
«تو رو یه جوری دوستت دارم که تاحالا هیچ آدمی یه نفر دیگه رو دست نداشته!»
«بذار همهی شهر بدونن که عاشقتم آی آدما… آهاای! من فرياد رو دوستش دارم، من عاشق این دیوونهم!»
«آسمون به زمین بیاد، سنگ بباره، جنگ بشه، حتی اصلا اگه بمیرم ولت نمیکنم آقا، خیالت راحت تا آخر عمر بیخ ریشتم»
صدای شهراد پژواک دردناک صدای زن را در ذهنم شکست او مستقیماً داشت به من اشاره میکرد …