دانلود رمان طراری لبخند از نویسنده آیدا جعفری کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی، هیجانی
تعداد صفحات: 2546
خلاصه رمان: چهار سال پیش، تابان _زنی که قلبش را به سامیار سپرده بود_ فهمید که او با بهترین دوستش ازدواج کرده است. در همان روزهای تلخ، فرزندش را نیز از دست داد. اکنون، پس از سالها، تابان بازگشته است؛ نه برای بازگشت به گذشته، بلکه برای انتقام. انتقام از خیانت، از معصومیت شکسته شده و آیندهای که از او دزدیده شد. او آغازگر این بازی نبود، اما قطعاً پایانی خونین برایش رقم خواهد زد …
قسمتی از رمان طراری لبخند
صدای پیامک تلفن همراهم باعث شد گوجه را داخل ظرف بیاندازم و با لباسم، خیسی دستانم را بگیرم. به سمت تلفن رفتم و دکمه پاور را فشردم. روی صفحه اسم سمیرا افتاده بود. تعجب کردم! نزدیک به دو سال بود که از او خبر نداشتم. هرچند در رابطه با این موضوع، او بی تقصیر بود؛ چرا که من دیگر نمیخواستم با هیچ کس صمیمیتی داشته باشم. من از همه آدمها فراری بودم. اعتماد دوباره برایم سخت بود. از همان چهار سال پیش ارتباطم را با سمیرا قطع کرده بودم اما دو سال پیش اتفاقی دیدمش، و او شماره ام را خواست؛ من نیز شماره خط کاریام را به او داده بودم و چند باری به من پیام داده بود اما با دیدن سردی من، دیگر پیگیرم نشده بود. اعتماد کردن دوباره برای من همچون نوشیدن یک پیاله زهر بود؛ گویی زهر را جلوی دستت میگذارند.
تو میدانی… میدانی که آن زهر تو را میکشد، اما باز اصرار داری که این اصل کشنده بودن آن را فراموش کنی و این باور نکردن تا جایی ادامه مییابد که پیاله را سر میکشی و زهر کل جانت را در بر میگیرد و سرانجامی جز تباهی نداری! اعتماد همین مفهوم را برای من داشت! به همان سادگی و به همان دردناکی! صفحه را باز کردم و با خواندن هر کلمه چشمانم بیشتر گرد شد: تابان میشه بیام پیشت؟ الان واقعا نیاز دارم که با یک دوست حرف بزنم! این وقت شب؟ کنار من؟ بیاید برای چه؟ دوست؟ مگر من دوست کسی هستم؟… من فقط یک بار دوست کسی بودم که او نیز… بیخیال؛ نمیخواستم بازهم یادآوری کنم. انگشتانم روی صفحه کلید لغزیدند و برایش تایپ کردم: چیزی شده؟ نوشت: میشه بیام حرف بزنیم؟ مغزم داره میترکه. تصمیم سختی بود این که
بتوانم بعد از دو سال و نیم حضور یک شخص را در زندگیام بپذیرم! آری دو سال و نیم بود کسی در خانه من پا نگذاشته بود! دو سال و نیم بود که من خانه اجاره کرده بودم. یک خانه هر چند موقت، اما برای خود داشتم. من، نمیخواستم دیگر اعتماد کنم! انگشتانم روی صفحه لغزیدند و نوشتم: ببخشید ولی نمیتونم درخواست تو قبول کنم. دستم به سمت دکمه ارسال رفت اما نرسیده به آن خشک شد. تمام چهار سال قبل در یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد؛ تنهاییهایم، بیکسیهایم، محتاج بودن به یک نفر که حرفم را بفهمد. من نمیخواستم… نمیخواستم سمیرا به یک تابان دیگر تبدیل شود… اون الان آن قدر تنها و بیکس شده، به منی که حتی صمیمیتی با او ندارم رو انداخته است… تمام متنی که نوشته بودم را پاک کردم و به جایاش …