دانلود رمان تابوتم را میخواهم از نویسنده دینا خالص کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، جنایی، تراژدی
تعداد صفحات: 1287
خلاصه رمان: داستان دختری که توسط تنها کسی که به او مادر میگفت، فروخته شد… به دست مافیایی که وجودش را به جهنمی آرام تبدیل کرد. حالا هر شب، زمزمههایش مثل مناجاتِ مرگ است: «ازت متنفرم… لطفاً کتکم نزن… کی تمام میشود؟» اما پاسخی جز صدای خندههای تاریک نیست …
قسمتی از رمان تابوتم را میخواهم
مینا نگاه از من میگیرد و به سمت در میرود: بیا بریم چون من میدونم پسرا تا الان دیگه واقعا زیادی تحمل کردن که نیان بالا! از کنار مبلمان رد میشود و به سمت پلهها میرود. در طبقه هم کف مینا به سمت راست اشاره میکند که با یک راهرو انگار به یک سالن راه داشت. -از راهرو که رد بشی وارد سالن اصلی میشی! پسرا اونجا منتظرت هستن! برو، من باید برم کار دارم. بعد به من پشت میکند و به سمت چپ میرود. نگاه از او میگیرم و به سمت راهرو میروم. از کنار دو مجسمه سنگی بزرگ که دو طرف راهرو گذاشته بودند میگذرم. صدای پاشنهی صندلهای مشکی که پوشیده بودم در راهرو میپیچید. هر چه به سالن نزدیک تر
میشدم صدای پیانو در گوشم واضح تر میپیچید. این قطعه را میشناختم. آرام لب میزنم: سوناتای مهتاب! همان طور از توی راهرو به سمت سالن میرفتم با اشتیاق صدای موسیقی را گوش میدادم. عاشق بتهوون بودم. از راهروی نیمه روشن وارد سالن میشم. نگاهم دور تا دور سالن بزرگ و پرنور با پنجرههای قدی و مبلمان و تزئیناتش میگردد. نگاهم اول به یک پسر با موهای بلندی که از پشت بسته بود و پشت یک پيانو سفید نشسته بود، میافتد و بعد روی پسر دیگری که روی یک مبل دو نفره نشسته بود و پاهایش را روی میز جلوی مبل روی هم انداخته بود میگردد! با لبخند انگار داشت چیزی را در موبایلش تایپ میکرد.
در کنار ورودی راهرو ایساده بودم و داشتم آن دو را نگاه میکردم. پسری که پشت پیانو بود نیم رخش را میدیدم. با فک منقبض شده داشت انگشتانش را حرفهای روی پیانو میگرداند. لحظهای لبم را با زبان تر کردم. فک کردم باید حرفی بزنم تا متوجه حضور من بشوند: سلام! صدای پیانو قطع شد. پسری که پشت پیانو نشسته بود نگاهش به سمت من کشیده شد. پسر دیگر هم که موهای تیره و فرفری داشت، نگاهش از صفحهی گوشی کنده شد و به من خیره شد. هر دوی آنها مرا از سر تا پا برانداز میکردند. پسری که روی مبل نشسته بود با خنده به پسر پشت پیانو گفت: دیدی آخر نه حرف تو شد نه حرف من! به من نگاه کرد و ادامه داد …