دانلود رمان مادمازل از حدیث افشارمهر کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، معمایی، استاد دانشجویی
تعداد صفحات: ۱۰۶۲
خلاصه رمان:
من کاترین هانسلم، دختر دورگهٔ روسی ایرانی. تنها یه عضو از خانوادهم باقی مونده بود؛ اون هم نانا خالهٔ تنیم بود؛ اما همه چیز وقتی پیچیده شد که وارد دانشگاه شدم و با استاد ادبیات، آریا وثوق آشنا شدم. اون مرموز بود، ساکت و موذی، اما پشت اون چهرهٔ بهظاهر آرومش راز ها نهفته بود. مثلاً چه به روز راضیه، نامزد سابق آریا اومده بود؟ کی خبر داره؟ همه یا هیچکس؟ اگه همه خبر دارن، پس چرا هیچچی به روی خودشون نمیآرن؟ …
قسمتی از رمان مادمازل :
النا گرم صحبت با یکی از دخترهای دانشگاه شده بود.
همون طور که از آبیموهی پرتقالی میخوردم، به سمت راست به حرکت در اومدم.
غرق سرسبزی اطراف شدم عاشق طبیعت بکر بودم. اون قدر محو تماشا بودم که وقتی به خودم اومدم دیدم وسط نا کجا آباد گیر افتادم.
پاکت آبمیوه رو توی دستم فشردم نمیدونستم سر از کجا در آوردم. اطرافم پر از درخت بود.
گوشام رو تیز کردم. صدایی از اون شلوغی نمیومد.
وای خدایا چه قدر از اون ها فاصله گرفتم که حتی سر و صداشون هم به گوشم نمیرسه الان کجا برم؟ چی کار کنم؟
دستم رو به پیشونیم گرفتم. نکنه بزارن برن. من این جا، تنها بمونم. قلبم به تپش افتاد. همیشه از گم شدن وحشت داشتم الان هم ترسم به سراغم اومده بود.
دست و پام رو گم کردم باید چیکار میکردم؟ همین راهی که اومدم رو برگردم؟
من احمق که نمیدونم از کجا اومدم خدای من، عجب اشتباهی کردم.
شروع کردم به حرکت، حرکت بهتر از ایستادنه نمیدونم چه قدر از زمانی که گم شدن میگذره.
حتما باید تا الان حداقل امیرحسین متوجه غیبت من شده باشه کاش زود تر به دادم برسن وگرنه این جا تلف میشم.
هوا داشت رو به سردی میرفت؛ فهمیدم که بعد ظهر داشت از بین میرفت.
پاهام نای حرکت رو نداشتن. روی زمین نشستم و به درختی تکیه دادم.
دستام رو دور شونه هام انداختم و سرم رو به تنه درخت چسبوندم …