دانلود رمان تاروت از سرو روحی و دختر خورشید کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی، معمایی
تعداد صفحات: 1379
خلاصه رمان:
رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر دو خانواده به ازدواج رازک و صاحب شرکت منتهی میشه درست زمانیکه رازک طرحی برای یه پروژه به شرکت ارائه میده که باعث سوددهی بالا و پیشرفت شرکت میشه….
قسمتی از رمان تاروت:
به ته ریش کمرنگش نگاهی انداختم ، قیافه اش نسبت به دوران دانشجویی پخته تر شده بود.
روبه روش ایستادم و کمی روش خم شدم، مژه هاش زیر چشمهاش سایه انداخته بود ، دلم میخواست دستی لای موهاش بکشم …
موهای لونه کفتری مجعد خرماییش . باصدای ارومی گفتم: هوشیار… هوشی … نمیخوای بیدار شی؟
بیشتر خم شدم، با استشمام بوی تعفن دهنش ، خودمو با انزجار عقب کشیدم و با حرص گفتم: هوشی پاشو…
انگار نه انگار. با دستم شونه اش رو تکون دادم ، فایده ای نداشت، با لگد به ساق پاش ضربه زدم…
انگار نه انگار… پوفی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم، مرمر با نگاه فاتحی گفت: گفتم که بیدار بشو نیست !
بی توجه به لبخند کج و معوج مرمر ، وارد آشپزخونه شدم و لگن کوچیکی که مرمر
برای شستن سبزی خوردن پر آب کرده بود رو از توی سینک برداشتم، مرمر با بهت دنبالم راه افتاد.
بالای سر هوشیار ایستادم ، دوباره صداش زدم… هوشیار… هوشی… نمیخوای بیدار شی؟ باتو اما…
مرمر هم چند بار صداش کرد ، انگشت سبابه ام رو توی آب فرو کردم ، دماش سرد و خنک بود.
قبل از شکایت مرمر ، تمام لگن رو روی صورتش خالی کردم، با داد بدی از جا پرید.
من و مرمرعقب کشیدیم ، هوشیار گیج و گنگ روی تخت نشسته بود و نفس نفس میزد.
آب دهنمو قورت دادم، مرمر پشتم ایستاد و دستمو محکم توی دستش گرفت.