دانلود رمان هوکاره از مهسا عادلی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی
تعداد صفحات: ۲۰۵۸
خلاصه رمان:
داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری میکنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا میشود؛ دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد است. در سوی دیگر داستان دیاکو وجود دارد. دیاکویی که نزدیکانش قصد زمین زدن او را دارند، اما با برگشت او به ایران ورق برمیگردد و همه چیز را تغییر میدهد …!
قسمتی از رمان هوکاره :
چشم بست تا چشمانش درگیر چشمان ناامید پدر نشود.
چشم بست تا همه چیز را در سیاهی ببینید و در خاموشی از آنها یاد کند.
لب به دندان کشید دست بالا کشاند و از نوکف دست روی چشم کشید.
چشمش درد میکرد. عصبی که میشد درد، تاریکی را هدیه به چشمانش میداد.
نفس عمیقی گرفت. گردن چرخاند و پشت دست زیر چشمانش کشید.
-بابا.
-خفه شو.
صدای مرد آغشته به درد، گوش پسر را پر کرد.
-من…
-دختره کیه؟
داریوش قامت چرخاند سمت دختری که تازه رنگ به رخسارش بازگشته و چشمانش باز شده بود.
اشاره ای به دیاکوی نابود شده کرد، اما قبل از به زبان آوردن سخنی، صدای دختر در فضا پیچید.
-ما…
گردن خم کرد و بدون عقب کشی، خیرهی دیاکوی بیحال شد.
تهدید در نگاهش موج میزد. برای دیاکو اما همه چیز رنگ باخته بود.
-دوست دخترش بودم.
دختر زمان را برای ادامهی این بازی مناسب ندید.
-دوست دخترشو داشت میکشت؟
گردن سمت پسر چرخاند و تای ابرو بالا انداخت.
-داشتی قاتل دوست دخترت میشدی؟
دیاکو تقلا کرد و به سختی صدای خش دارش را به گوش پدر رساند: بابا.
-ببند دهنتو دیاکو نمیخوام صداتو بشنوم.
صدا راه گلو را به سختی ترک کرد و حتی داریوش از خش و گرفتگی صدای پسر مات ماند.
-بابا تو هیچوقت نخواستی منو بشنوی…
نفس نفس زد و قبل از آن که جمله اش را کامل کند، صدای دختر به گوششان رسید.
دعوامو شده بود، من دیاکو رو عصبی کردم …