دانلود رمان معجزه دستانت از نازنین اسدپور کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۵۴۳
خلاصه رمان:
با صدای فریاد بلندی که توی محیط بیمارستان پیچید سیخ سر جام ایستادم! از کجا میومد این سر و صدا؟ بچه هام متوجه شده بودن که با تعجب به همدیگه نگاه میکردن. ناگهان همه با سرعت به طرف صدا حرکت کردیم! با دیدن یه مرد قد بلند که جز آشفتگی و نگرانی هیچ چیزی از چهرش معلوم نبود کمی تعجب کردم، ولی سریع به خودم اومدم! از این نوع افراد زیاد دیده بودم! جنون وار فریاد میزد و پرستار ها به زور گرفته بودنش …
قسمتی از رمان معجزه دستانت :
لباس هام رو پوشیدم از اتاق خارج شدم صدای بگو بخند میومد و من بی توجه به همشون در اتاق رو زدم.
چند لحظه سکوت شد و بعد در با شتاب باز شد ارسلان بود که براق زل زده بود به چشمام.
-من باید برم باشگاه، ممکنه طول بکشه.
-داره بارون میاد، ممکنه مریض بشی، چرا از باشگاه اینجا استفاده نمیکنی، همه چیز داره.
فکر بدی نبود! میتونستم تا هر چقدر که بخوام تمرین کنم.
-پس اشکالی نداره؟
-نه اصلا.
سری تکون دادم که گفت: میتونم بیام همرات تا پیداش کنی.
همینجوری که عقب گرد میکردم گفتم: نه ممنون پیدا میکنم.
و پیدا هم کردم. به سراسر اونجا نگاه کردم، واقعا میشد گفت که یه باشگاه همه چیز تمومه.
با یه حرکت هودیم رو بیرون آوردم، نیم تنهی اسپرتم زیرش بود.
موهام رو هم محکم بالای سرم بستم و دستکشهام رو پوشیدم.
ولی با فکر اینکه گرم نکردم چشمام رو تاب دادم و با شتاب دستکش ها رو پرت کردم یه گوشه.
بعد از اینکه حسابی بدنم گرم شد پوشیدمش و بعد با سرعت مشتم رو فرود آوردم.
بله! من يه بوكسر بودم، یه بوکسر معروف که هیچ کس من واقعی رو نمیشناخت. همه از روی اون ماسک معروف میشناختن و اون لقب!