دانلود رمان شاه خشت از پاییز کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۳۰۳۸
خلاصه رمان:
پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بیکسی، مجبور به کارهای بد میشود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل زاده از تبار قاجار میگذارد، فرهاد جهان بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که…
قسمتی از رمان شاه خشت :
صبح که پلک زدم روی تخت نبود و من باز هم ورزش صبحگاهی را از دست دادم.
باید فکری به حال این هیکل همایونی ام میکردم وگرنه تا ماه دیگر شکمی دوبرابر ابراهیم را با خودم حمل میکردم.
دوش گرفتم برای درد عضلاتم لازم بود حس میکردم یک تریلی از روی تنم شده.
حوله به کمر از حمام بیرون آمدم جلوی در ایستاده بود. از نگاهش شرارت و شیطنت هم زمان میبارید.
_صبح به خیر سرورم حالتون خوبه در این صبح دل انگیز؟
نباید وارد بازی ناجوانمردانهاش میشدم سریع لباس پوشیدم.
_بله صبح خوبیه. شما شب خوبی داشتید؟
دو انگشت شست و سبابه را به هم چسباند. _عالی، پر از «غلط کردم».
دیوانگی این بشر انتهایی نداشت. برایم سؤال بود، با همه همین طور بوده؟ افکار مریض.
_ببخشید جناب سرورم شما آشپز خپله رو اخراج کردین؟
_خیر!
_اااا… پس این زن چاقه کجاست؟
_شاید بی ادبی کرده، دادم فلکش کردن، الآنم نمیتونه تكون بخوره.
اوه… یاد این مورد نبودم حالا صبحانه چی میشه؟ برم خودم به چیزی بخورم؟
_مگه آشپز جدید نیومده؟
شانه بالا انداخت.
-من کسی رو ندیدم. برم شاید کسی باشه.
روز شلوغی در پیش داشتم و باید سریع تر آماده میشدم.
وقتی پایین رفتم صدای صحبتش با موسیو میآمد. موسيو وارتان، قبلاً برای پدرم کار میکرد.
سال ها بود بازنشسته شده بود و احتمالاً آخرین شانس ابراهیم برای پیدا کردن مطبخ چی مورد اعتماد، آن هم سریع و سر ضرب…