دانلود رمان دچار از نویسنده مهرناز کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: 834
خلاصه رمان: تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با رانندهی ماشین جلویی، در آینهی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصهی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینهاش شروع شد و به جاهایی رسید که نمیدانم او دچار شد یا من….
قسمتی از رمان دچار :
سامان سر به سرم میگذارد و میخواهد قانعم کند که عاشق او شده ام. ولی عشق فرسنگها از من دور است. همان روزی که صنم را در فرودگاه، با پولهای من و پسرخالهی من، دست در دست دیدم عشق برایم باطل شد. دختری که از ۱۷سالگی عاشقش بودم و به خاطر به دست آوردن او بود که شب و روز، قانونی و غیرقانونی، کار کردم تا همانطور که دوست داشت ثروتمند شوم و او مالِ من باشد. ولی او با خیانتش باعث شد نگاهِ من به زنها عوض شود. سال هاست جایگاه هر زنی نزد من همان است که شخصیتش بروز میدهد. کسی که سبک و جلف است، نشان میدهد که مناسب لاس زدن است. کسی که بیمنظور است، میتواند کارمندم باشد.
کسی که برخورد صرفا دوستانه دارد، میتواند فقط دوست و آشنای باشگاه یا مهمانیها باشد. من گزینهی دیگری برای رابطه با زنها ندارم و اجازهی عبور از مرزهایم را به هیچکس نمیدهم. دوست دختر، عشق، ازدواج، این مفاهیم برای من تعریف نشده اند. و حال این دختر کمی بیشتر از دیگران جاذبه دارد و ممکن است چند ماه بیشتر بماند. فعلا از بودنش لذت میبرم و میخواهم به هر بهانهای در خانهام ببینمش. خانه را ترجیح میدهم چون بدون حجاب است و موهایش زیباییاش را چند برابر میکند. زیاد بلند نیست و روی شانههایش ریخته. ولی موجهای حالتدار خوشرنگش عجیب زیباست. هنوز از من گریزان است و باید او را اهلیِ خودم کنم. در تهران تنها زندگی میکند و گویا پدر و مادرش شهرستان هستند.
این تنها بودنش برای من خوب است و بیشتر میتوانم او را با خودم همراه کنم. بار بزرگی با کشتی از دبی خواهد رسید و باید از گمرک بندرعباس تحویل بگیریم. مهم است و حتما باید خودم باشم. تصمیم گرفتهام لیلا را با خودم ببرم ولی نمیدانم قبول خواهد کرد یا نه. سامان راضی نیست و غر میزند. اونجا جای لیلا نیست عماد. چرا دختره رو تا اون سر ایران میکشونی با خودت مرد حسابی؟ _دلم میخواد به بودن با من عادت کنه _اینجوری؟ مثل آدم بهش بگو ازت خوشم میاد. بهش پیشنهاد رابطه بده _من با لیلا رابطه نمیخوام. فقط دور و برم باشه کافیه_به خدا بیماری عماد وقتی موضوع را به خودش میگویم چشمهای دریاییاش از تعجب بزرگتر میشود. _بندرعباس؟ _آره. مشکلیه؟
تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با رانندهی ماشین جلویی، در آینهی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصهی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینهاش شروع شد و به جاهایی رسید که نمیدانم او دچار شد یا من....