متن کامل رمان بهار سرد اثر علیرضا خواستار دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)
جهاد ماهر، پسری مصریست که در عنفوان جوانی، اِِقدام به ترور ناموفق یکی از افسران عالی رتبه ی کشور مصر می کند. حالا او پس از هشت سال اسارت در زندان های دیکتاتور، آزاد شده و می خواهد شغلی برای خود دست و پا کند. در این میان، آشنایی جهاد با دختری به نام اََسما، او را با گذشته ی خود پیوند می دهد، گذشته ای که اگرچه مدت هاست با آن دسته و پنجه نرم می کند و از آن کناره می گیرد اما حالا با وارد شدن اَسَما به زندگی اش، دوباره اوج می گیرد و فوران می کند!
اگر ترس از علنی شدن رسانه ها نداشته باشم جواب محبتش را به خوبی می دهم اما چاره چه هست وقتی مامور به سکوت هستم؟ هم او و هم سایر مطبوعات مصری به خوبی می دانند که انتخابات مصر نزدیک است، کافیست روابط او و من برای رسانه ها فاش شود آن وقت است که حکومت مصر به جرم همکاری او با یک خرابکار ملی ممنوع الورودش می کنند، آن وقت است که خانواده اش را تحت فشار قرار می دهند. سوت شروع بازی می خورد و نگاه های همه به پاهای طلایی اوست، به کفش های جادویی اش! وقتی توپ به شماره ی ده پی اس جی می رسد همه نام الله را می برند، آری این معجزه ی قرن است، بازیکنی مسلمان در دل اروپا نام خدا را می برد و با گل هایش مسیحی مسلمان می کند اما در کشورش مردم از مسلمانی بیزارند!
تل مخصوصش را می زند و بند کفش هایش را سفت می کند، اینجا و در قلب چند هزار مسیحی از انجیل و پاپ و کلیسا خبری نیست، اینجا نام قرآن می درخشد. هافبک راست پی اس جی توپی برای او سانتر می کند و محمد برای لحظاتی پرواز می کند و ضربه ی سر او، قلب تماشاچی ها را می َک َِند و به وجد می آورد. باران شدت می گیرد و بازی پاشا سرعت! گزارشگر از حال عجیب او می گوید، از کیفیت بهتر بازی اش در امشب، توپ بار دیگر به محمد می رسد و هوادارها به احترام او بلند می شوند و یک صدا شعار معروفی را به شعر می خوانند: ” اگه تو همینطور به گل زدنت ادامه بدی ما هم به ایمانمون افزوده میشه” اینجا و در قلب پاریس میلیون ها هوادار در خانه و ورزشگاه، در کافه و کاباره یک صدا تکبیر می گویند.
محمد امشب چه می خواهد بگوید؟ وقتی توپ به پاهای او می چسبد و مردم شهادتین می گویند درس خداشناسی می دهد؟! یا درس مبارزه؟ بازوبند مشکی او در روزهای انتخابات و قتل عام مردم مصر به اندازه ی کافی برای او حاشیه ساخته هست اما او به قدری تمرکز دارد که بی اعتنا به جراید زرد به درخشش ادامه دهد به ستاره بودنش. نیمه اول به پایان می رسد و محمد دستی برایم تکان می دهد. حال خوب او در این شب خاص گویای همه چیز هست و مردمی که پشت دورازه نشسته اند در جواب احساساتش فریاد می زنند. به کمک دو محافظ اجیر شده جایم را عوض می کنم و به طرف دروازه ی سمت دیگر ورزشگاه می روم. بازی امشب بازی حساسی هست. پی اس جی برای رسیدن به صدر جدول نیاز به برد دارد و تیم رقیب دفاع اتوبوسی را در دستور کار قرار داده است و چشم های همه به ساق های جادویی پاشاست!
جهاد ماهر، پسری مصریست که در عنفوان جوانی، اِِقدام به ترور ناموفق یکی از افسران عالی رتبه ی کشور مصر می کند. حالا او پس از هشت سال اسارت در زندان های دیکتاتور، آزاد شده و می خواهد شغلی برای خود دست و پا کند. در این میان، آشنایی جهاد با دختری به نام اََسما، او را با گذشته ی خود پیوند می دهد، گذشته ای که اگرچه مدت هاست با آن دسته و پنجه نرم می کند و از آن کناره می گیرد اما حالا با وارد شدن اَسَما به زندگی اش، دوباره اوج می گیرد و فوران می کند!
