رمان جاده مه گرفته

دانلود رمان جاده مه گرفته اثر مهین عبدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نازگل دختری ساده در دبیرستان توسط دوستش برای پسر عمویش خواستگاری می شود، انقدر از او تعریف می‌کند که نازگل را غرق در رویا می‌کند، می‌خواهد عروس بودن را تجربه کند و به مانند خواهرانش برای خود زندگی پر از آرامشی ساخته و خانم خانه خود شود، اسیر فانتزی ها و حس های دخترانه اش شده بود، که نه مخالفت خانواده و نه نصیحت‌ های خواهرانش را نمی شنید تا زمانی که بیمار شد و پدر و مادرش بالاجبار به این ازدواج رضایت دادند و …

خلاصه رمان جاده مه گرفته

صحبت ها گفته شد و قرار بر این شد فردا مونس خانم تماس بگیرد و جویای جواب شود؛ آقای رسولی همان طور که سر و سنگین و خشک و جدی آمده بود؛ همان گونه هم خداحافظی کرد و رفت و پشت سرش آقا ماهان و مونس خانم پدر و مادرم به نشان احترام آن ها را تا پایین پله ها و مقابل در بدرقه کردند و من با دنیایی از فکر و خیال و اوهام به جمع کردن ظرف های پذیرایی برخواستم؛ همه چیز را مرتب و شسته و رفته و در جایشان قرار دادم؛ پدر و مادرم بعد از بدرقه آن ها، روی زمین

نشسته و با هم صحبت می‌کردند و من دیگر چندان میلی برای این که گوش هایم را تیز و فرز برای شنیدن سخنانشان کنم نداشتم؛ دیدنی ها را دیده بودم و شنیدنی ها را هم شنیده بودم و حال فقط تصمیمم بود که کاملاً مشخص بود شب هنگام خوابیدن تا می‌خواستم چشمانم را ببندم؛ قامت پدرم در تاریک و روشن اتاقم نمایان شد؛ به احترامش نیم خیز شدم و روی تشکم نشستم و به او که نشست و به پشتی اتاق تکیه داد. نگاه دوختم و زبانم را برای پرسیدن سؤال به کار انداختم. _آقاجون کاری داشتین؟

چرا چراغ رو روشن نکردین؟ آرنج دستش را روی زانوی پایش که خم کرده بود گذاشت و تسبیحش را با دو دستش چرخاند، نگاهی کوتاه به من کرد و در گیر و دار گفتن حرفش صحبتش را با مکثی طولانی بر زبان آورد: همین جوری خوبه بابا جان تو تاریکی بهتر میشه حرف زد. دم و بازدم عمیقش را شنیدم و بعد از آن صدای دل نشینش را می دونم الان تو سن حساسی هستی؛ دلت می‌خواد لباس عروس بپوشی و چه میدونم از این فکرهای دخترونه و بزن و برقص؛ ولی زندگی فقط لباس عروس پوشیدن و بزن و برقص نیست …