خلاصه کتاب
داستان دختری از جنس تکههای شکستهٔ قلب؛ قلبی که هنوز، پس از همه چیز، باز هم میشکند. نه فقط از عشق، که از آدمهای دور و برش، کسانی که گاه با زخمزبان و گاه با دستان خود، زندگی را بر کام این دختر بیستساله زهر میکنند. زندگیای تهی از عشق و نفرت؛ نه کسی را دوست دارد، نه از کسی کینهای به دل گرفته. تنها مسیری بیمقصد را میپیماید، با تمام وجود رنج میکشد، ولی جز لبخندی تصنعی به این مردم به اصطلاح دلسوز پیشکش نمیکند. دنیایی پر از گلایه و شکایت، دنیایی از گریه و بغض. چه کسی این بغضها را میشکند؟ چه کسی تسکین دهندهٔ قلب اوست، و چه کسی نمک بر زخمهای کهنهاش میپاشد؟ چه کسی زندگی را به او هدیه میدهد؟ دختری که بیدلیل از عشقش جدا شد، و حالا باز هم بیدلیل بازگشته، در عذاب است. و ناجی این داستان کیست؟ کسی که خطرها را به جان میخرد ...