خلاصه کتاب
گلبو که در عین داشتن یه خانوادهی سرشناس ولی مثل یه بچهی یتیم زندگی کرده و سال ها با مادرش که خون بس بوده توی مشکلات زیادی دست و پا زدن. حالا مادر گلبو بیماره و برای پول عملش گلبو باید باعلیرضا ازدواج کنه. علیرضایی که به خاطره مادربزرگ ناتنیش چند وقته دنبال گلبو نوهی بی بی میگرده تا اونو با ازواج با گلبو خوشحال کنه. گلبو بخاطر تهمت فرار کرده و بارداره و تو یکی از جاده های شمال تو موسسهی گل و گیاه داره به کمک همسر صاحب موسسه که دکتر زنان و زایمانه بچش و به دنیا میاره.