دانلود رمان نبض آنندراج از نویسنده فاطمه اسرا فرامرزی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات: 1303
خلاصه رمان: داستان دربارهی دختری به نام ویتنا است که در گرداب عشقی پرشور گرفتار میشود، اما وقتی میفهمد این رابطه باعث رنج عزیزترین فرد زندگیاش خواهد شد، با قلبی شکسته اما مصمم، راه فداکاری را انتخاب میکند …
قسمتی از رمان نبض آنندراج
رفتم خونه عموشون سوغاتیه اونارو هم بدم. طبق معمول پاشا خونه بود اصلا تنبله این پسر کار مار تو کارش نیست. فقط بلده بره دانشگاه و دعوا کنه تو کلانتریها پیداش کنن ولی امیر با همهی اینا فرق داشت شاید من اینجوری فکر میکنم نمیدونم. من: سلام زن عمو.. عمو نیستین؟ پاشا: هستم. من: منم تورو نگفتم زن عمو و عمو کجان. پاشا: عموت سرکاره زن عموتم خرید. من: ای بابا. پاشا: کارشون داشتی. من: اره خوب اومده بودم سوغاتیشونو بدم. پاشا: وایستا تا نیم مین دیه میان. من: نه ممنون من برم. پاشا: من که هستم سوغاتیه منو بده. عجب پوروییه. من: اگه دادم همین الان باید بپوشیش ببینم. پاشا:
پس لباسه. من: اوهوم. پاشا: باش بدش. کادو شده بود دادمش اونم با شوق بازش کرد عین پسر بچهها که فکر میکنن ماشین توشه. چیزی که دید چشماشو گرد کرد اومد جلوی من وایستاد. پاشا: این دیگه چیه پوسته؟ این از اون لباسایی بود که شبیه حیووناس این شبیه اسب آبی بود. اومد دنبالم من الان بدو کی بدو کلی جیغ زدم یهو پرید روم پرت شدیم رو مبله یهو در خونه باز شد برگشتیم نگاه کردیم اوه اوه عمو بود خاک خواکت پاشا ابرومو بردی پاشا بالاخره موفق شد مغزشو به کار بندازه و بلند شه تا منم بتونم بلند شم وای خاک تو سرمون شد. پاشا: سلام بابا. عمو: بابا و کوفت بابا درد من بهت چی گفتم هاااااااان؟؟؟؟
پاشا: بابا بخدا تقصیر خودش بود بعد اون لباسی که من آوردم براشو نشون عموم داد و گفت: نیگا برام چی آورده مگه من اسب آبیم؟ عمو: پاشا خفه شو وایستا بهت نشون میدم مگه نگفتم حق نداری دو کلیومتریش پیدات شه. منم خودمو زده بودم به کوچهی علی چپ یهو زدم زیر گریه البته الکی دستمو کردم تو چشمم که اشک بیاد. من: عمو این میخواست منو بزنه خو کادو آوردم براش دیگه. پاشا باورش نمیشد که بیداره یکی زد تو سر خودش موهاش خوابید. عمورو میگی افتاد دنبال پاشا حالا کی بزن کی نزن منم داشتم ریز ریز میخندیدم پاشام هی میدوید و به من فحش میداد بهم بدوبیراه میگفت بعد بلند شدم. عموم دیگه …