دانلود رمان ققنوسی در آتش از نویسنده ملیسا کوه کبیری کاملا رایگان
ژانر رمان: معمایی، درام
تعداد صفحات: 360
خلاصه رمان: آیا این بازی شوم تقدیر بود؟ زنی که از همان کودکی، زندگیاش را با مبارزه سپری کرده بود، حالا به عنوان وکیل درگیر پروندهای هولناک شد… پروندهی مرگ دوستش، او را به سمت حفرهای کشاند که نه تنها حقیقت قتل، بلکه اسکلتی قدیمی از خانوادهی خودش را بیرون کشید! اسراری که تعادل دنیایش را ویران کرد …
قسمتی از رمان ققنوسی در آتش
از داخل در را برایش باز کرد و با صدای بلندی گفت: بيا بالا خودت رو لوس نکن ادوین. ادوین در را قفل کردو سمت ماشین او حرکت کرد. -مگه با آرتا نباید بری فرودگاه؟ -اون خودش میاد من هم با ماشین خودم میرم تو فرودگاه از هم جدا میشیم و هر کسی میره پی نقشهی خودش. ادوین متفکر سرش را تکان داد، فکر خوبی بود. سوار ماشینش شد و در را بست. -ماشین خودت چی میشه پس؟! کوتاه گفت: زنگ میزنم میان میبرن. سرش را تکان داد و دیگر سوالی نپرسید. با آن وضعیت زیر باران لباسهای هر دو خیس آب بود. ادوین به سرما عادت کرده بود. با نگاهی به لرزش مشهود دخترک دستش را سمت درجهی بخاری برد
و زیادش کرد. -سردته؟! با پوزخندی سرش را به سمت پنجره چرخاند. -من سردمه یا تو که داری به خودت میلرزی؟ هر آدم سالمی وقتی یکی مجبورش کنه زیر تگرگ داستان حسین کرد تعریف بکنه معلومه که خیس میشه و سردش میشه… کمی مکث کرد و ادامه داد البته من دارم از جهت به انسان عادی حرف میزنم نه به انسان بیثبات و دیوانه. هوفی کشید و شیشه را پایین داد. بحث با این دختر گویی فایدهای نداشت لجباز بود و همیشه یک جوابی از آستینش در میآورد و رو میکرد! به خاطر بارش باران ترافیک سنگینی به وجود آمده بود. ساعتش را نگاه کرد بعید میدانست به پرواز برسند! سرش را سمت ادوین چرخاند،
سرش را به صندلی تکیه داده بود و از سیگارش کامهای طولانی میگرفت. با خودش فکر کرد چه دلیلی باعث این رفتار سرد او شده؟ سیگار حکم آرامش را برای یک ویرانه داشت. به خاطر چه اتفاقی اینگونه آشوب شده و برای ذرهای آرامش دست به دامان سیگار و کامهای طولانی شده بود؟! با نگاهی به پسرکی که گل میفروخت پرسید: رسیدیم اونجا قراره چه کار کنیم؟ برنامه چیه؟ بدون این که نگاهش را از قطرههای باران که روی شیشهی ماشین چکه میکردند گفت: به عنوان به شریک کاری، تمام مدارک رو جور کردم با نادر حرف زدم و با مدارک رو شده این همکاری رو با کمال میل پذیرفت. پوزخندی زد و با دستش فیلتر سوخته سیگارش را بیرون ریخت …